عرفی:خوش می تپم به خون دل و به تیرم چنین زده است باز این چه ناوک است که از عشق، از کمین زده است
خوش می تپم به خون دل و به تیرم چنین زده است
باز این چه ناوک است که از عشق، از کمین زده است
باز این چه ناوک است که از عشق، از کمین زده است
❈۱❈
مشکل که مرگ روی به میدان ما نهد
از بس که فتنه به یسار و یمین زده است
نیشی است زهر داده ی معشوق کاوکاو
مهری که عشق بر لب جان حزین زده است
❈۲❈
ناقوس عشق می زنم و رقص می کنم
بوی کدام مغبچه بر مغز دین زده است
عرفی نماند هیچ به درویشی اش سری
از بس که باده با من خلوت نشین زده است
کامنت ها