عرفی:شاهنشها ! حقیقت اسبی که داده ای بشنو زلطف تا برسانم بعز عرض
❈۱❈
شاهنشها ! حقیقت اسبی که داده ای
بشنو زلطف تا برسانم بعز عرض
درویش بیعصاش نگیرد زمن بمفت
طرار مفلسش نستاند زمن بقرض
❈۲❈
پیراست و علتی بخوراکش فزوده ام
آری بود رعایت پیر علیل فرض
گرشیهه ای زند بجوانی ستایمش
ورنقطه ای رود کنمش نام طی ارض
❈۳❈
مهمیز میزنم بوی از صبح تابشام
تا نیم گام میرود آنهم بپای فرض
هستم بر او سوار و بمعنی پیاده ام
گامی بطول میزدم اکنون زنم بعرض
کامنت ها