عرفی:نشسته بودم ودی در وثاق می گفتم چه فتنه بود که ایام در جهان انداخت
❈۱❈
نشسته بودم ودی در وثاق می گفتم
چه فتنه بود که ایام در جهان انداخت
چه درد بود که هجر همای دولت و دین
بجان عافیت اندوز همگنان انداخت
❈۲❈
غرور عشرت و تقصیر شکروصل این بود
که کار مابدعای سحرگهان انداخت
من اندرین غم و اینداستان درد افزای
که ناگهان خردم دست در میان انداخت
❈۳❈
چه گفت گفت ای که فخر دودمان سخن
بگوکه خود چه گمانت در اینگمان انداخت
ز جای جستم و دردم بپاسخش گفتم
خود آنکه فرقت او آتشم بجان انداخت
❈۴❈
جواب داد که آسوده باش و خاطر جمع
که آید آنکه ترا هجرش از توان انداخت
بگفتمش ز کجا داری این بشارت گفت
ز صد علامتم اقبال در مظان انداخت
❈۵❈
فلک که در سفر ازرخش او جدا نشدی
همان بگردش معهود اوعنان انداخت
جهان که سایه نشین کلاه دولت بود
بمهر اوست که تابندگی برآن انداخت
❈۶❈
قضا که رشته نظم جهان دوتا میخواست
عنان مژده سوی ناظم جهان انداخت
عنان گرم شتابش که بهر سجده شاه
هزارا شهب و ادهم بهر مکان انداخت
❈۷❈
سران درگه شه تهنیت کنان گویند
که خویش رابچه شوقی بر آستان انداخت
هزار شکر هزاران هزار شکر که باز
همای دولت و دین ره بر آشیان انداخت
❈۸❈
دراین خجسته زمان کز نشاط آمدنت
قضا لباس طرب دربر زمان انداخت
کراست غم زچنین آستان که از شادی
کلاه را نتواند برآسمان انداخت
کامنت ها