عرفی:دی شنیدم کز سمند افتاد آن کاندر رهش خاک بودن توتیای چشم کیوان بودن است
❈۱❈
دی شنیدم کز سمند افتاد آن کاندر رهش
خاک بودن توتیای چشم کیوان بودن است
آسمانش درخیال فرش مجلس گشتن است
آفتابش در هوای گردد امان بودن است
❈۲❈
چون شنیدم این خبر پژمرده گشتم عقل گفت
بیخبر زین واقعه جای پریشان بودن است
اونه شخص دولت آمد در ره نظم جهان
نی ثبات دولت از افتادن و خیزان بودن است
❈۳❈
شاد گشتم از بیانش گفتم الحق درجهان
بیتو بودن بیوجود فصل حیوان بودن است
سایه صاحب بفرقت بادکاندر ظل او
جا گرفتن در پناه ظل یزدان بودن است
کامنت ها