عرفی:بود تو مقصود وجودست بس جز تو همه گفت و شنود است و بس
❈۱❈
بود تو مقصود وجودست بس
جز تو همه گفت و شنود است و بس
کعبه تویی و آنهمه راه تواند
چشم تویی جمله نگاه تواند
❈۲❈
گر نبود مهر تو بر نامه ها
جمله بشوئید بخون جامه ها
گرنه نسیم تو بر آدم وزد
در چمن روضه لب غم گزد
❈۳❈
ورنه ز مهر تو در دل زند
نوح کجا خیمه بساحل زند
گرنه خلیل از تو پذیرد فراغ
کلفت آتشکده یابد زداغ
❈۴❈
گر ندمی بر لب یوسف نفس
تیز نجوشد بنباتش مگس
گر نه ز دست تو کشد خضر جام
زهر شود آب حیاتش بکام
❈۵❈
گر نه زدیوان تو یابد نشان
مور بتابد زسلیمان عنان
گر نه فشانی بلبش ساز و برگ
از دم عیسی بچکد زهر مرگ
❈۶❈
اینهمه از فیض تو آراسته
دست بدامان تو بر خواسته
من که نگنجم بحساب عدم
نیستم از فیض تو نومیدهم
❈۷❈
زمزمه نعت تو سنجم مدام
هست مرا بلبل باغ تو نام
داغ درونم زگل باغ تست
مرهم من تازه کن داغ تست
❈۸❈
بوی از آن گل بدماغم رسان
مرهم توفیق بداغم رسان
عرفی اگر شاهی اگر ممتحن
گر قفس آراسته در چمن
❈۹❈
نغمه طرازنده این باغ باش
تشنه ناسوری این باغ باش
آمدم آئینه معنی بدست
مژده ده چشم تماشا پرست
❈۱۰❈
از گهر شرع تراشم نگین
تا بنگارم بوی اسمای دین
طرح صنمحانه چین میکنم
لیک باندازه دین میکنم
❈۱۱❈
در حرم شرع بسی شاهدان
مست همه عشوه گرو دلستان
باد نقاب از دم گرم آورد
مرهمه را سوخته شرم آورد
❈۱۲❈
شاهد طبعم که همه معنی است
مهد نشین حرم لیلی است
قطره خونم که سخن نام اوست
چشمه معنی همه در جام اوست
❈۱۳❈
نیشتری بر رگ جان میزنم
رشته خونش بنهان میزنم
تا مگر از جنبش رای صواب
چهره هر زشت پذیرد نقاب
❈۱۴❈
منکه باسودگی ارزنده ام
در دل خود ناخنی افکنده ام
حیف که لختی ننشانم ز دل
این نفس مست فشانم بگل
❈۱۵❈
تیغ کلامم ز اثر مست تیز
لیک بالماس نیارد ستیز
طبع من الماس بلب سوده است
سایه نشین غم دل بوده است
❈۱۶❈
گر نفسش دل گز داروی مرنج
باد هوا با نفسش بر مسنج
آب حیاتش بلب نشتر است
باد مسیحش بسموم اندر است
❈۱۷❈
طبع مرا معجزه مریم است
شاید اگر زاده مسیحا دم است
این ثمر تازه بهر فصل نیست
زاده این طبع بجراصل نیست
❈۱۸❈
گر کس اهلی بطلب میرود
باغم لیلیش نسب میرود
یوسف من کامده در جلوه چست
پیرهن از جلوه یعقوب شست
❈۱۹❈
دامن آلوده بخونش به بین
عصمت از حسن فزونش به بین
بر نفس گرم گهی میگرو
زمزمه از نفسی میشنو
❈۲۰❈
گر نپذیری دم پرمژده
زنده برونی و درون مرده
منکه سخن مست و خراب منست
باغ سخن تشنه آب منست
❈۲۱❈
گرنه بجویم رود آب سخن
در چمنم تشنه بمیرد سخن
ای زدمم سینه معنی بجوش
مرغ معانی ز لبم در خروش
❈۲۲❈
در چمن زمزمه دل کاشتم
وز ثمرش عالمی انباشتم
گر چه نه از کوره نفس میزنم
شعله تزویر بخس میزنم
❈۲۳❈
بشنو و منگر که من آلوده ام
نیشتر هر دل آسوده ام
قبله نما هست رظاعت بری
لیک سوی کعبه کند رهبری
❈۲۴❈
مرغ خوش الحان که نداند مقام
نغمه او کس نشمارد حرام
سوزن عیسی همه بندد گره
لیک دمش مرهم ناسورده
❈۲۵❈
زمزمه من که کم از صور نیست
گر بسماعش نروم دور نیست
آینه هر عیب هویدا کند
لیک نیارد که تماشا کند
❈۲۶❈
سرمه دهد نور تماشا نگار
دیده خود را نبود جز غبار
راهنمائی که برون از ره است
پاش گمست ارنه زراه آگه است
❈۲۷❈
آنکه ره کعبه نماید بکور
دیده همانا به نبندد زدور
گر چه قدم سوده ور و تافته
باطنم از کعبه نشان یافته
❈۲۸❈
افتان، خیزان بنشان میرسم
گر دهدم عمر امان میرسم
ای که زاندیشه سبگروتری
بر قدم خویش چرا نشتری
❈۲۹❈
راه حرم گیر و سبکتاز باش
هر قدمی محرم صد راز باش
گر نروم من تو عنان نرم دار
نی زمن از راهروان شرم دار
❈۳۰❈
ای رگ جان بردم شمشیر تیز
طبل عدم زمزمه برداشت خیز
عرفی از این نشاه مثالی بیار
تا بکند اهل شعور اعتبار
❈۳۱❈
هر نفس این زمزمه سنجد سپهر
کای ادب آموخته ماه و مهر
هر چه درین دایره جنبش نماست
شعبده پرده دستان ماست
❈۳۲❈
حامله نطفه زیب توام
آینه باغ فریب توام
فتنه ویرانی و آبادیم
رهبر غم راهزن شادیم
❈۳۳❈
گاه فروشم بسلم عطر باغ
گه شکنم بوی سمن در دماغ
گه کنم آوازه امید ساز
گاه شوم نغمه حرمان طراز
❈۳۴❈
نغمه نوا ساز تظلم کنم
فتنه عنان تاب ترحم کنم
صبح جبین آورم و شام زلف
در تب و لرز افکنم اندام زلف
❈۳۵❈
صافی لذت بتکلم دهم
مغز حلاوت به تبسم دهم
عشوه بگویم که عروسی کند
غمزه لب عربده بوسی کند
❈۳۶❈
نیست فریبنده تر از من کسی
عمر ببازیچه بدزدم بسی
ای ز دل اهل وفا ساده تر
وز علم عقل من افتاده تر
❈۳۷❈
نورس بازیچه چرخ کهن
فاخته عشوه ده سرو بن
حسن مجاز آتش افسرده است
دل که بدوزنده بود مرده است
❈۳۸❈
لذت هر میوه غذای دلست
وین ثمر بی مزه آب وگلست
خوشه بی دانه درو میکنی
عمر ببازیچه گرو می کنی
❈۳۹❈
ذائقه معرفتت نیست حیف
باصره مصلحتت نیست حیف
دل بخم زلف پریشان منه
سلسله بر گردن ایمان منه
❈۴۰❈
عقل ترا رعشه عنانگیرنی
هوش پذیرنده تعمیر نی
فکردوا کن که مرض هایل است
زین مرصت بیم وفات دلست
❈۴۱❈
گوش بمن کن که طبیبت منم
نوش دل و زهر نصیبت منم
نیستی اصلاح مزاجست و بس
مرگ هوسبات علاجست و بس
❈۴۲❈
نفس تو لبیک زنان میرود
تازگی بانگ هوس بشنود
گر تو در این ده که فریب آشناست
بر اثر نفس بتازی خطاست
❈۴۳❈
وانکه بخونریزی نفس آشناست
دردکش ماتم او عید ماست
تا فلک اسباب حیل برگرفت
دیده امید سبل برگرفت
❈۴۴❈
جام زر اندود و می ناگوار
گوهر بی آب و صدف آبدار
بیع مکن با گهرش سود نیست
حاصل این شمع بجز دود نیست
❈۴۵❈
زهر ازین ساغر بیرون دهند
باده نمایند ولی خون دهند
حرف مراد از ورقش برتراش
مست ملامت شو و آسوده باش
❈۴۶❈
آن که بود نشاه می در سرش
تلخی می شهد نماید برش
طبع گر از تلخی زهر آشناست
بیم زشیرینی قندش کجا است
❈۴۷❈
وانکه بود عادت طبعش بقند
زهر فرستد بمزاجش گزند
نغمه امید هزاران نفس
فایده یاس ندارد بکس
❈۴۸❈
تلخ دهانی گله سازی مکن
لب بگشا نغمه طرازی مکن
من هم از این می قدحی میکشم
وزمزه اش آب دهان می چشم
❈۴۹❈
نغمه کزو کام حلاوت برد
ذوق مرا نزد ملامت برد
می که برد بی غمی آمد حلال
بر دل من چیده بساط ملال
❈۵۰❈
گر شود از تشنگیم دل کباب
عهد رطوبت شکند طبع آب
گل که بود نشاه ذوقش بلند
می چکدش خون ز لب شیر خند
❈۵۱❈
برگ مرادش اگر آماده بود
لوح وی از خون جگر ساده بود
از لبت آلایش تلخی بشوی
وانگه از او شهد تبسم بجوی
❈۵۲❈
چشمه کوثر که همه خنده است
فرش بدارالفرج افکنده است
یا بهل این غمکده نغمه سنج
یا بکش این زهر وزتلخی مرنج
❈۵۳❈
این همه آرایش دامان دوست
خیز و بشو چشمه تسنیم اوست
آتش این سوختگی خامی است
مرهم این داغ زناکامی است
❈۵۴❈
داغ رضانه بدل هر غمی
ریش فروشوی زهر مرهمی
درد بطنازی درمان فرست
مرگ بسر چشمه حیوان فرست
❈۵۵❈
مرهم صد داغ کن این ریش را
کز غم مرهم بستد خویش را
من که دلم تازه کند زخم نیش
مرهم ریشم چه بود باز ریش
❈۵۶❈
زنده درونی که بدرد آشناست
مرهم کوید نمکش مدعاست
ریش کزو خون نرود ریش نیست
راحت از و نیم قدم پیش نیست
❈۵۷❈
آنکه ندارد سر این ماجرا
بس بودش ننگ سلامت جزا
ای بره تشنه لبی در شتاب
تشنگی آموز مزاج سراب
❈۵۸❈
آب تو در چشمه ناکامی است
صاف تو در جام تهی جامیست
هان نچشی زین عسل اندیشه کن
منع دل و منع هوس پیشه کن
❈۵۹❈
شهد بیفشان و مگس ران بگیر
در جگر چشمه حیوان بمیر
وانگه از این مرگ بزی جاودان
یاد کن از عرفی معنی فشان
کامنت ها