عرفی:صبحدمی شعبده بازی که هست حلیه نیرنگ بناهید بست
❈۱❈
صبحدمی شعبده بازی که هست
حلیه نیرنگ بناهید بست
گفت که ای مطرب بزم حجاز
انجمن لهو و لعب اگرم ساز
❈۲❈
زهره ببازیچه دری باز کرد
انجمن عشوه گری ساز کرد
نغمه زنان جام و صراحی بدست
جرعه فشان گشت بهشیار و مست
❈۳❈
تیز روی بود و حیا تیز بود
انجمن آلوده ما تیز بود
زخمه لب عود چنان میگزید
کز لب او خون جگر می چکید
❈۴❈
خنده گشای لب شادی ملال
بلکه تبسم بلب غم حلال
نغمه ده و نغمه ستان در سماع
عمر فروشان همه ارزان متاع
❈۵❈
خسته دلی بود در آن انجمن
دست و لبش قفل سماع و سخن
روی بوی کرد یکی هرزه سنج
کای بصفت کارگه درد و رنج
❈۶❈
چند کسی مهر نفس نشکند
عهد طرب نیست که کس نشکند
نغمه بگو تا بگشاید متاع
خیز و در اموج زنان در سماع
❈۷❈
ور نسماعی و نریزی خروش
نیم تبسم بطبر زد فروش
گفت چگویم نفست گرم باد
دست و لبت چرب و زبان نرم باد
❈۸❈
من که طلاق طیران داده ام
بال و پرم نیست که افتاده ام
رویم از این باده بیفروختند
صوت و سماع نوم آموختند
❈۹❈
خنده مستانه کبکم هواست
لذت پژمردگی دل بلاست
حیف که شیرینی خون جگر
هر دو لبم دوخته بر یکدگر
❈۱۰❈
خنده زنم لیک برآسودگان
دست برافشانده ام اما بجان
انکه دهد لخت جگر شکرش
زهر بود شهد تبسم برش
❈۱۱❈
تشنه لبم بوسه زهر لب ربود
چشمه کوثر زدمش تلخ بود
برگ طرب را چه کنم غم کجاست
داغ مرا طاقت مرهم کجاست
❈۱۲❈
سایه داغ از سردل کم مباد
بر اثرش رغبت مرهم مباد
عرفی ازین درد حلاوت فشان
در دلم آید که در این داستان
❈۱۳❈
یا منم آن سوخته دل یا توئی
این حد من نیست همانا توئی
کامنت ها