عرفی:ای گهر گنج ادب نام ما وی اثر رنج طلب نام ما
❈۱❈
ای گهر گنج ادب نام ما
وی اثر رنج طلب نام ما
در طلب آویز چه بنشسته
بسته دامی ز چه وارسته
❈۲❈
گر چه فلک بسته در کامها
کرده به نگشودنش ابرامها
نحفه فرهاد به شیرین فشاند
ناله شبدیز بگلگون رساند
❈۳❈
راه طلب جوی و نه بیهوده رو
دست ادب گیرد و بفرموده رو
تارسی از دیر به بیت الحرام
طایر باغ حرم آری بدام
❈۴❈
فوج طیور از همه سو نغمه سنج
دام ترا خنده زنان بر شکنج
مرغ مراد آمده صدره بدام
بسکه بدام آمده گردیده رام
❈۵❈
بلکه زامنیت انس مکان
بر زبر دام گرفت آشیان
بیضه هم آورد برون و شکست
بچه او باطیران عهد بست
❈۶❈
باز شعور تو همان بسته بال
بخت تو در خواب که خوابش حلال
پای تو برداشته صد زخم مار
گنج هم از کوبش پایت فکار
❈۷❈
هیچ گمان برده از این رنج نه
هیچ تماشائی از آن گنج نه
روی شعور تو بمی شسته اند
جلوه لیلیت زحی بسته اند
❈۸❈
چون تو بدین صید نه ارزنده
بهر چه دام طلب افکنده
برتو حرام ابد این گنج کام
راه طلب بیش میالا بگام
❈۹❈
مستی و از فیض طلب رسته
بی اثری را بطلب بسته
مستی غفلت نه پذیرفته اند
ورنه بمستی همه درسفته اند
❈۱۰❈
وانکه برازنده امیدهاست
تحفه او جنبش امید ماست
مردمک دیده دیدار دوست
آبله پای طلبکار اوست
❈۱۱❈
گر طلب گنج کنی هوش دار
بر نفس گنج وران گوشدار
شیوه گوهر طلبان پیشه کن
گر مروی وام ز اندیشه کن
❈۱۲❈
صدره و صدکوچه درین شهر هست
هر قدمی چشمه از زهر هست
یعنی از آن لعل که دل نام اوست
آب ستان بهر لب جرعه دوست
❈۱۳❈
ور بطعامی کنی آلوده دست
بره بریان تو در سینه هست
گرچه مرا هست هزاران هزار
لیک ره راست یکی زان شمار
❈۱۴❈
تا بنگاهی شوی آگه زراه
مست و سراسیمه نماند نگاه
ریزه گوهر بلب افشانده اند
تا در گنجینه ترا خوانده اند
❈۱۵❈
دیده در بسته زهم باز کن
قاعده رهروی آغاز کن
شرم کن از همت و برتر شتاب
تا شوی از رنج طلب گنج یاب
❈۱۶❈
بر درگنجینه چو آری گذر
بر تو فشاند در و بام الحذر
هیچ میندیش بکام ادب
درشو و مگذار عنان طلب
❈۱۷❈
گر چه نتابد اجل او را عنان
رو که باعجاز طلب می توان
پای منه بردم او قهرناک
بر سر او کوب که گردد هلاک
❈۱۸❈
وانگه از آن گنج ببرمزد رنج
نغز در آویز بدامان گنج
ای برهت دست طلب گنج ریز
برگ ره آنست وره اینست خیز
کامنت ها