عرفی:بود یکی انجمن آرای عشق رنج شمارنده سودای عشق
❈۱❈
بود یکی انجمن آرای عشق
رنج شمارنده سودای عشق
سایه نشین علم دوستی
بر دل او فتنه غم دوستی
❈۲❈
در حرم دوستی آورده عهد
وز غم دل با غم دل بسته عهد
برده بهمسایگی دوست دل
دل که در و سایه بود اوست دل
❈۳❈
گه زوی از هستی غم زهر خند
مست شدی بیغمی هوشمند
لوح وی از نقش دوی ساده بود
با الم دوست در افتاده بود
❈۴❈
بسکه محبت دلش افکار کرد
رنج محبت بدلش کار کرد
نغمه گلو گیر و نفس تنگ بود
عود نفس ریش و دل آهنگ بود
❈۵❈
تازگی اما ز کلش رو نتافت
منع تبسم بلبش در نیافت
زمزمه برداشت که ای دوستان
ای همه آرایش این بوستان
❈۶❈
هر که ببستان منش کار هست
با منش اندیشه بازار هست
میروم اکنون بود اعم رسید
زود به یغمای متاعم رسید
❈۷❈
بیدل ودستی ز ثمر بی نصیب
گفت که ای نغمه سرا عندلیب
بوسه بلب می شمرد جان تو
در عجبم از لب خندان تو
❈۸❈
عیش فروشنده تر از لاله زار
تازه تر از روی عروس بهار
چون لب وی این در بی آب سفت
ذوق تبسم به نفس داد و گفت
❈۹❈
ای قدمت دور ز بازار دوست
بی خبر از مژده دیدار دوست
گوهر جان بی حد و ارزان بود
صاحب دل را چه غم از جان بود
❈۱۰❈
ارزش دل بیشتر آمد ز جان
آن بفروش این بستان رایگان
روح یکی ذره بی حاصل است
آب وی از چشمه راز دل است
❈۱۱❈
ذره بود تشنه لب آفتاب
مهر کی از چشمه کس جوید آب
جان دوسه روزی که بود شهر بند
جنبش دل آوردش در کمند
❈۱۲❈
جون بگشاید زکمندش گره
دوری از آمیزش بیگانه به
زندگی آنکه بغم شاد زیست
از اثر دل بود از روح نیست
❈۱۳❈
گر برود از الم آزاد باد
وز بنشیند ز غمم شاد باد
دل که بود چشمه سودای دوست
زندگی اهل محبت بدوست
❈۱۴❈
آنکه دهد روح بوی ساز و برگ
گوبستان مایه مهلت ز مرگ
عرفی از اندیشه جان باز گرد
هر چه نه دل از غم آن باز گرد
❈۱۵❈
شمع که سرتا بقدم دل بود
روشنی دیده محفل بود
چهره بر افروز و غم دل فشان
گوهر جان در قدم دل نشان
❈۱۶❈
دل به طواف حرم طور بر
سینه به دریوزه منصور بر
تا لمن الملک بر آرد نفس
شعله زند نور انا الحق ز پس
❈۱۷❈
کفر تو آرایش ایمان کند
نام دلت صدر شهیدان کند
کامنت ها