عرفی:بسم اله الرحمن الرحیم موج نخست است ز بحر قدیم
❈۱❈
بسم اله الرحمن الرحیم
موج نخست است ز بحر قدیم
تا برم این نکته بتکمیل عرش
زان کنم آرایش قندیل عرش
❈۲❈
به که بنام صمد بی نیاز
نامه نوازیم و عنان طراز
از اثر او صمدیت رفیع
بر گهر اواحدیت وسیع
❈۳❈
رنگ رز جامه ارباب شید
دام نه عابد دل مرده صید
غازه فروش سر بازار شرم
آبله ریز ته دلهای گرم
❈۴❈
زخم چکان مژه دلبران
حسن فزاینده عصمت وران
شهر گشاینده بستان صبح
یاسمن افشان گریبان صبح
❈۵❈
زمزمه کاو لب ناقوس دل
داغ فروز دم طاووس دل
زیور آوازه ناقوسیان
چشمه آرایش طاووسیان
❈۶❈
آستی افشان نسیم صبا
آشتی انگیز اثر بادعا
جوهر آئینه حوری وشان
جرعه پیمانه معنی کشان
❈۷❈
انجمن آرای حریم سماع
نوحه طراز لب گرم وداع
بر نفس گرم ترحم فشان
وز اثر گریه تبسم چکان
❈۸❈
بار گشای فلک اندر صعود
ناصیه سای ملک اندر سجود
سرمه کش عبهر زرین قدح
وسمه نه ابروی قوس وقزح
❈۹❈
راه نماینده آیندگان
مایه هستی ده پایندگان
لوح عمل ساز ورع پیشگان
نامه بر انداز جزع پیشگان
❈۱۰❈
شمع فروز حرم احترام
نامیه سوز چمن انتقام
بر شفق گریه عطارد شمار
بر ورق دیده عطارد نگار
❈۱۱❈
تاب ده رشته کوتاه عمر
تا بعدم رفته خس از راه عمر
صور دمی داده بباد بهار
نعشکشی کرده خزان را شعار
❈۱۲❈
مرغ شکیبائی از او سینه تنگ
چهره بیماری از او خیره رنگ
گوهر دل شسته بدریای جان
نور اثر داده باو دودمان
❈۱۳❈
کرده مصاحب بر زاغ صفات
بوقلمون مزرعه کاینات
بوسه نگیرد ز دماغ سخن
کش سخن او ندمد در دهن
❈۱۴❈
جل جلاله علم شان اوست
عم نواله مگس خوان اوست
برده دل از حسن چه یغماست این
گوهر خود زاده چه دریاست این
❈۱۵❈
خاک نشین در او بندگی
مرده بیماری او زندگی
بندگی از داغ قبولش فکار
گردن آزادی از او طوق دار
❈۱۶❈
بسکه بود تشنه عفو و عطا
دست نیارد بره سهو ما
دیر و حرم دوش بدوش آورد
سبحه و زنار بجوش آورد
❈۱۷❈
نغمه ناقوس خروشان از اوست
سینه هر زمزمه جوشان از اوست
لغزش مستانه دهد سهو را
چشمه افسوس دهد لهو را
❈۱۸❈
ناطقه را راز فروشی دهد
قفل کری را بخموشی دهد
سامعه را نغمه بدست آورد
باصره فانوس پرست آورد
❈۱۹❈
تلخ کند میوه ناموس را
دست گزان آورد افسوس را
تا نزد این حله ایوان رقم
بود برهنه عدم اندر عدم
❈۲۰❈
زندگی ازوی عدم مرده را
نازکی از وی دل پژمرده را
عشوه شیرین بکمان آورد
وز دل فرهاد نشان آورد
❈۲۱❈
غمزه که شمشیر بدست از وی است
بر اثر نرگس مست از وی است
دایگی حسن دهد ناز را
نغمگی آرا کند آواز را
❈۲۲❈
عقل بجاسوسی راز آورد
جهل زدانش بگداز آورد
روشنی سینه علم ازوی است
مایه آرایش حلم ازوی است
❈۲۳❈
نامیه عقل بتعلیم داد
مرهم ناسور به تسلیم داد
چون در جودش باثر باز شد
جنبش نبض عدم آغاز شد
❈۲۴❈
طوبی حکمت ثمر انداز کرد
دست مآثر زحیا باز کرد
مصحف معنی بگشود از جمال
سوره و الشمس بر آمد بفال
❈۲۵❈
بانگ عروسان چمن زاد کرد
شهر عدم را صنم آباد کرد
زیور صورت بکف خاک بست
آهوی معینش بفتراک بست
❈۲۶❈
کوشش اندیشه بافلاک داد
ذوق تحمل بکف خاک داد
ناز بدرگاه جوانی نشاند
عجز بدر یوزه ثانی نشاند
❈۲۷❈
رنگرز عذر نمود انفعال
بر قد اندازه برید اعتدال
ناصیه را لوح ادب نام کرد
بوس زمین خودش انعام کرد
❈۲۸❈
نور عمل داد بشمع صفا
دود دل افشاند بروی دعا
داد بآوازه شراب نوید
بست ز خمیازه دهان امید
❈۲۹❈
هاضمه را نامزد علم کرد
حافظه را صافگه حلم کرد
غرفه معنی ز تکلم گشاد
چشمه کوثر ز تبسم گشاد
❈۳۰❈
دانه غم در دل افکار کشت
تخم کرشمه به سمن زار کشت
خنده بلب داد که بردار نوش
گریه بدل ریخت که بر چین خروش
❈۳۱❈
خون چمن بر ورق گل فشاند
آب گل از نغمه بلبل چکاند
زمزمه غم بدل تنگ داد
چاشنی نغمه بآهنگ داد
❈۳۲❈
حسن به آرایش سودا نشاند
عشق بمعماری دلها نشاند
خلوتی آراست برون از حساب
سایه حسنی به نماز آفتاب
❈۳۳❈
پنجه فرهاد به هل زیر سنگ
کو ز گهر میطلبد آب و رنگ
چشمه شوق از دل مجنون گشود
سینه او هودج لیلی نمود
❈۳۴❈
دامن یوسف بمیان زد که خیز
آنچه گرفتی بزلیخا بریز
بینش یعقوب ز حرمان بشوی
کو دلش از ما بتو آورد روی
❈۳۵❈
نور وی آرایش هر محفلی
می نشکیبد که نکاود دلی
غیرت حسنش چو بجوش آورد
دست تماشائی یوسف برد
❈۳۶❈
تیشه زند بر دل فرهاد مست
کز الم غیر پذیرد شکست
هر که الم دوست باو بگرود
وآنکه بر او زالم بگذرد
❈۳۷❈
عقل بهم برزده کاین جاهل است
چشمه خون کرده عطا کاین دلست
سینه بغم داده که این گنج تو است
عشق بدل داده که این رنج تو است
❈۳۸❈
چشمه جوداست چو مولی است این
عین وجود است چو مولی است این
زین متفرق شده مشت غبار
ذره وشی کو که نماید شمار
❈۳۹❈
گر چه در این باغچه چند و چون
خار و گل از یک شجر آید برون
بهر چه در مشعله گاه شهود
نور بیک جامه درونست و دود
❈۴۰❈
مه ز چه آغشته زنقص وکمال
گه ز چه بدر آید و گاهی هلال
از ته دل جرعه دیدار نوش
گاه شود مست و گه آید بهوش
❈۴۱❈
گه رودش بر اثر سبحه دست
گه کندش نغمه ناقوس مست
بهر چه هر دل که برانگیخته
از غم و شادی بهم آمیخته
❈۴۲❈
کرده زیک چشمه طراوت گزین
باد مسیح و نفس واپسین
گاه لب از نوحه کند خون چکان
گه زترنم گل شادی فشان
❈۴۳❈
گاه شود جلوه گر از طور ناز
بی دلی انگیزد و عجز و نیاز
گر دهد از مستی و حسرت سرور
شادی آموزد و ناز و غرور
❈۴۴❈
حکمت از این رنگرزیهای نغز
کاید از او بوی بهشتم بمغز
شاهد حالی است که آن رنگ وبوی
در چمن ماست نه در باغ اوی
❈۴۵❈
باغ وی آلوده نیرنگ نی
در چمنش آب نه ورنگ نی
باغ وصالش که تمنا کند
دیده که دارد که تماشا کند
❈۴۶❈
از روش این راه نشانی ندید
سایه دستی و عنانی ندید
وهم درآمد که نشیند برین
تیره شدش دیده نابود بین
❈۴۷❈
سرمه کش دیده ما اعمی است
دیده همان در طلب سلمی است
عقل که در وادی حیرت شتافت
رو بحرم داشت ولی دیر یافت
❈۴۸❈
رهبر ما راه صوابش یکیست
چهره نگویم که نقابش یکیست
پای طلب سوده در اول قدم
وه که نزد برتر از این کس قدم
❈۴۹❈
معرفتش زینت بیرون در
نقش و نگاری است ز خون جگر
طفل محبت که حرم زاد اوست
هم بدرون نغمه دیدار اوست
❈۵۰❈
حسن که وی را بود آئینه دار
دیده و دل صورت آینه دار
حوصله وصل دلارام نیست
باده باندازه نه و جام نیست
❈۵۱❈
ما که و اندازه دیدار دوست
حسن تماشا و تماشای دوست
کو دل اندازه نعمت شناس
تا طلبم نعمت و دارم سپاس
❈۵۲❈
شمع طلب بر نفروزیم به
در تب امید بسوزیم به
دست بدامان طلب چون زنم
ور بزنم لاف ادب چون زنم
❈۵۳❈
ور بمیان آوردم رو سفید
بر در فردوس نویسم امید
ور کند از راه عتابم دلیل
شعله نپوشم نچشم سلسبیل
❈۵۴❈
عرفی اگر بلبل اگر زاغ اوست
نغمه توحید زن باغ اوست
کامنت ها