عرفی:نیش قلم چون ره کاوش گرفت چشمه آثار تراوش گرفت
❈۱❈
نیش قلم چون ره کاوش گرفت
چشمه آثار تراوش گرفت
قطره اول که نم از پرده داد
آب سخن بود کز آن چشمه زاد
❈۲❈
نایره بگشود و بهرسو دوید
میوه فشان طوبی جان بر دمید
سیلی ازو رفت بباغ بهشت
برگ و بر وی بحلاوت سرشت
❈۳❈
شهرت یک حوض به تسنیم داد
نام یکی چشمه کوثر نهاد
نایره فیض بعالم گشود
چشمه حیوان هم از این نم گشود
❈۴❈
در چمن و باغ ثمرزای کن
چشمه هر آب سخن دان سخن
برگ ببرگ و ثمر اندر ثمر
از نم این چشمه بود بهره ور
❈۵❈
صاف دگر رفته بهر جام ازو
ذوق دگر یافته هر کام ازو
از نم این چشمه آتش فشان
زمزمه عشق بود خون چکان
❈۶❈
از غم این چشمه ریزان بخاک
مرغ چمن زد نفس تابناک
هر برو برگی که نمائیش هست
از نم این چشمه صفائیش هست
❈۷❈
هر برو برگی که صفیر زبان
دست بدست آورد از مرغ جان
فضله خاشاک گلستان اوست
خارکن گلبن بستان اوست
❈۸❈
فاتح گنجینه اسرار غیب
میوه فشان طوبی گلزار غیب
شمع خرد شعله آتش فروز
در حرم معنویان عود سوز
❈۹❈
آب و هوای چمن معنوی
شاهد جان در حرمش منزوی
نغمه گشای لب دل بستگان
تب شکن صبر جگر خستگان
❈۱۰❈
جعد پریشانی ازو مجتمع
منصب جبریلی از و مرتفع
در حرم آرایش قندیل سنج
بتکده را نغمه انجیل سنج
❈۱۱❈
نغمه طراز چمن مدعا
آینه صورت معنی نما
داروی بیهوشی مستان هوش
سامعه گوهر غیبی فروش
❈۱۲❈
مرغ زبانان سلیمان فریب
در هوس نغمه او نا شکیب
ناطقه از راز فروشان وی
سامعه از حلقه بگوشان وی
❈۱۳❈
چهره از او یافته نور حیا
حله او بافته حور صفا
تاب ده طره او درد دل
خال لبش داغ نمک سود دل
❈۱۴❈
دامن عصمت بمیان بر زده
سر ز دل عرش روان بر زده
نخل معانی ثمر افشان ازو
گنج الهی گهر افشان ازو
❈۱۵❈
مغز خرد تشنه کاوش از اوست
چشمه حکمت بتراوش ازوست
مرغ سخن گرنه خوش آهنگ بود
سینه الهام بسی تنگ بود
❈۱۶❈
وحی نزادی لب روح الامین
گر نگشادی سخنش آستین
ناله بر آرد ز دل گرم خون
نغمه چکاند زلب ارغنون
❈۱۷❈
آینه معنی ازو روشنست
انجمن افروز ضمیر منست
تاجرکان ساز تجارت نداشت
باغ ازل برگ عمارت نداشت
❈۱۸❈
کین صنم از لاله چمن شسته بود
سنبل گیسو بسمن شسته بود
لیک برآنم که بخون جگر
وز اثر طبع مسیحا اثر
❈۱۹❈
رنگ جوانی دهم این باغ را
جامه طاووس دهم زاغ را
ای ز دلم نخل معانی بلند
وز گل و سنبل قلم نخلبند
❈۲۰❈
نغمه طعبم که دم از اوج زد
وز نفس روح امین موج زد
عشوه حورای سحر گاه من
هست گواه دل آگاه من
❈۲۱❈
گو بلب تشنه لبی عشوه ران
تا دهم از حسن یکایک نشان
رفتم و گشتم بریاض سخن
برخس و خاشاک گل و یاسمن
❈۲۲❈
برگ گلش چیدم و بستم بدل
نیش خطش تیز شکستم بدل
آن بدل مرهم راحت طلب
وین بدل لذت کاوش نسب
❈۲۳❈
بر اثر راحت او باغها
در جگر لذت این داغها
طوبی و خاشاک در این باغ هست
نغمه بلبل نفس زاغ هست
❈۲۴❈
هر طلبی برگ و بری میبرد
برگ مراد از شجری میبرد
آنکه خسش بند کند آستین
از سر طوبی نشود میوه چین
❈۲۵❈
وآنکه بود بر ثمرش دست رس
دامن همت نگذارد بخس
گر همه طوبی بنشانم بباغ
یا همه نشتر شکنم در دماغ
❈۲۶❈
گاه نسیمی بسمن میوزم
گه چمن مرغ چمن میگزم
هر چمنی آب و هوائیش هست
مرغ ازو برگ نوائیش هست
❈۲۷❈
هست در این باغ ملامت ثمر
بی نمکیها ز نمک شور تر
آنکه چشیدن نتوانسته است
لذت ناموس ندانسته است
❈۲۸❈
طبع من آنجا که بود مشت خس
شعله کند دست فشان نفس
نیشتری بر رگ دل میزنم
رشته خونش به نفس میتنم
❈۲۹❈
تا مگراز جنبش رای صواب
چهره هر زشت پذیرد نقاب
عرفی اگر نیست شکارت بکام
طایر ارزنده کم افتد بدام
❈۳۰❈
دام مروت ز چمن بر مچین
دیر نشین زود مخیز از کمین
دام فرو گستر و شو پای بست
صید هما هست و زغن نیز هست
کامنت ها