عرفی:نیمشبی با دو سه دستان طراز کرده بافسون در افسانه باز
❈۱❈
نیمشبی با دو سه دستان طراز
کرده بافسون در افسانه باز
تهمتیان غم عشق صنم
چون من و عرفی همه افسون دم
❈۲❈
حجله بذیل نفس آمیخته
هر نفسی رنگ نوی ریخته
بردل خود بسته یکایک طراز
پرده زآرایش خود کرده باز
❈۳❈
کنج مصیبتکده داشتیم
تخم نه اندوخته میکاشتیم
جمله تهی مایه و گوهر فروش
تشنه لب و چشمه کوثر فروش
❈۴❈
نازده می چهره برافروخته
خام چو شادی و چو غم سوخته
مایه بی دردی لاف و ملال
از طیران مست و فرو بسته بال
❈۵❈
محرم دل با همه بیگانگی
با مگسی دعوی پروانگی
سوخته داخل آن جمع بود
کش همگی سوخته شمع بود
❈۶❈
از طیران بسته پرعرض حال
شعله نهان ساخته در زیر بال
سردی از آن جمع دروکار کرد
نغمه رمزی به نفس یار کرد
❈۷❈
تیغ ملامت ببلاغت کشید
طنز در آغوش کنایت کشید
کنج مصیبتکده شمعیش بود
ریخت بپروانه او مشت دود
❈۸❈
گفت که ای زایر ایوان شمع
گرد تو ننشسته بدامان شمع
زاول شب تا دم صبح امید
دیده شب هیچ نماندی سفید
❈۹❈
تخم شد آمد بهوا کاشتی
پاس رخ شمع همیداشتی
تا بکی ای هدهد مشکین نفس
بال و پر افشانی و رانی مگس
❈۱۰❈
در غم این دیده نغنوده شو
آخر ازین شغل برآسوده شو
خود چکند شمع مگس ران ما
سایه ببر از سر ایوان ما
❈۱۱❈
ای بزوایای هوا عنکبوت
کم ز مگس از مگسی کرده قوت
رشته پروانه تنیدن که چه
بر مگسی دام کشیدن که چه
❈۱۲❈
قوت خود از شعله کن ای بلهوس
بلکه تو شو طعمه آتش چو خس
برگذر از طرف حریم وصال
در شکن این جنبش ناقص ببال
❈۱۳❈
بال مگس نیز بجنبش دراست
جنبشی از بال تو کاملتر است
گر بره کام بود گرم خیز
بر قدم قند بود بوسه ریز
❈۱۴❈
کام مگس لب بشکر دوختن
مطلب پروانه فرو سوختن
گر مگسی بر اثر قند باش
ورنه درآتش شو و خرسند باش
❈۱۵❈
غوطه در آتش زن وکوثر شمار
شعله بفانوسی خود بر گمار
گرنه در آتش بودت جایگاه
کی بودت در دل معشوق راه
❈۱۶❈
دیده بآمیزش او باز کن
مست حمیت شو و پرواز کن
عرفی ازین دره چه سان بر شوم
جای قدم نیست که برتر شوم
❈۱۷❈
ورنه هنوزم هوسی در سر است
نامه پرواز به بال اندر است
کامنت ها