عرفی:گرامی چهره پرداز معانی چنین زد آستین بر نقش مانی
❈۱❈
گرامی چهره پرداز معانی
چنین زد آستین بر نقش مانی
که چون فرزانه فرهاد غم اندیش
بلوح سنگ زد نقش دل خویش
❈۲❈
جهان عار از نگارستان چین کرد
فلک صد نوبت آهنگ زمین کرد
چنان طوفانی افتاد اندرین فرش
که میزد موج شهرت سینه بر عرش
❈۳❈
که باور داشت با آن حسن تمکین
که بر تابد عنان شور شیرین
بشه گفتند نزدیکان درگاه
که تاج عرش بادا سایه شاه
❈۴❈
مراد هر دوکونت ره نشین باد
هلاک دشمنت در آستین باد
شنید ستیم رازی از زبانها
که واگویش به شه دارد زیانها
❈۵❈
چنین گویند کاندر سنگ خارا
چنان بنکاشت فرهاد آن دلارا
که بر وی تهمت آید هجر شیرین
ندارد غم گرش ناید بتحسین
❈۶❈
چنان بنکاشتش بروجه دلخواه
که از آئینه مستغی شد آنماه
چو بشنید این سخن گشت از جهان سیر
زبانش برق شد گفتار شمشیر
❈۷❈
بگفت آن کز دماغ جهل زاید
بدین بیهودگی ار ژاژ خاید
شوند از می چو سر خوش جرعه نوشان
کنند اوصاف می بامی فروشان
❈۸❈
نه میخوار از شراب افکن خراب است
شراب از اوست مستی از شراب است
نکو بنکاشتش کین صنعت اوست
اگر تمثال شیرینست نیکوست
❈۹❈
گر آن صورت که او سازد به تیشه
به بیند مرغکی تقلید پیشه
بهر نوعش که بنگارد بمنقار
شود مانی بصد جانش خریدار
❈۱۰❈
نه زان خوشتر قلم نقشی برآرد
نه زشت آرد هر آن نقشی نگارد
حسودان چهره گر صدره گشاید
گر آید زشتتر نیکوتر آید
❈۱۱❈
خیال او گهی کز من رمیدست
غیوری همچو من قربش ندیدست
اگر فرهاد اگر مانی نگارد
مثال اوست حسن خویش دارد
❈۱۲❈
ولی باید کشیدن مغزش از پوست
کسی کز پرده بیرون آورد دوست
زعشق ار بهره ور بودی و عبرت
نبستی نقش او بر لوح شهرت
❈۱۳❈
وگربستی بحکم شهرت خویش
فرو بستی نقابی هم فراپیش
چو بر کس بخت بد فیروز گردد
هنرمندیش دست آموز گردد
❈۱۴❈
زعشق ارطینت او داشتی ننگ
بدل بستی مثال او نه برسنگ
چه میگویم مثال او کدامست
برآن بازیچه این تهمت حرام ست
❈۱۵❈
چنان شیرافکنی هم شوخ وهم شنگ
مثالش کی بماند خشک بر سنگ
درآنجا نقش او ماند ز رفتار
کجا خورشید گردد نقش دیوار
❈۱۶❈
مثالی کز شبیه او کشیدی
پر و بالش ز شوخی بر دمیدی
کسی کو را مثال او کند نام
بود از قرب او مهجور و ناکام
❈۱۷❈
کسی را کز زبان این نغمه خیزد
اگر من خون بریزم عشق ریزد
کامنت ها