عرفی:ای طلب چشمه امید ما ذوق فروش غم جاوید ما
❈۱❈
ای طلب چشمه امید ما
ذوق فروش غم جاوید ما
گنج طلب زیر قدم سوده ایم
وز طلب گنج نیاسوده ایم
❈۲❈
هر نفسم چشمه گشای طلب
هر طلبم غالیه سای طلب
نیست ادب روی زره تافتن
ورنه که داند بتوره یافتن
❈۳❈
ماعدم و ذات تو عین وجود
دست عدم کی در هستی گشود
از عدم آرایش ما کرده ای
گوهری از هیچ برآورده ای
❈۴❈
نی غلط این نغمه نه آئین بود
نغمه زنی یأس برون بین بود
گر چه بزادیم ز بحر عدم
نسبت گنج از پی این است کم
❈۵❈
نسبت این گنج به تعمیرماست
زیب ده این گهر بی بهاست
گر خزفی از تو شود نور یاب
خنده زند بر گهر آفتاب
❈۶❈
این گهر از نور عطا بر فروز
برقع مستوره نسبت بسوز
برگ و بر باغ فتوحم بده
ضعف تن و قوت روحم بده
❈۷❈
ضعف ، چه ضعفی که ز جسم نزار
سایه سیمرغ کنم آشکار
گر بضمیرم نهد اندیشه پای
باد گرانیم بجنبد ز جای
❈۸❈
ور بفشارد، قدمی در دلم
گردد از آن تحت ثری منزلم
چون بضمیرم ، بپرد مرغ راز
از طیرانم ، نتوان داشت باز
❈۹❈
مرغ سکون رم کند از دام من
شهپر جبریل شود کام من
جلوه بمعراج معانی کنم
درارنی چرب زبانی کنم
❈۱۰❈
وصل توام روزن ایمان شود
هر سر مویم صمنستان شود
این زر اندوده بنه در گداز
سکه اصلیش بر افروز باز
❈۱۱❈
تا نگرد چشم تماشای ما
اسم تو بر لوح مسمای ما
از ثمرات تو محمد، یکیست
وین ثمر از باغ توبل اندکیست
❈۱۲❈
اندکی اما گل مقصود از اوست
هر دو جهان از نفسش مشکبوست
اندکی از میوه این بوستان
هست گلوگیر همه دوستان
❈۱۳❈
وای که در باغ تو این مرغ دون
نغمه شایسته نریزد برون
کو پر جبریلی گلزار حال
تا بگشایم بهوای تو بال
❈۱۴❈
میکده راز شود مشربم
نغمه مستانه گشاید لبم
باز شود قفل زبان بستگی
زمزمه سنجد لب شایستگی
❈۱۵❈
رحمت خود بر دل عرفی گمار
کشمکش چرخ از او باز دار
شام اجل کز در جان بگذرد
از عدم آباد جهان بگذرد
❈۱۶❈
از نفسش دور مکن جود را
نور شهادت بده این دود را
مژده گلزار مخلد بده
برگ ره از دین محمد بده
کامنت ها