عرفی:بوسه اول که کلید اثر زد بدر گنج بدایع گهر
❈۱❈
بوسه اول که کلید اثر
زد بدر گنج بدایع گهر
در گهر افشانی گنج آفرین
بود محمد گهر اولین
❈۲❈
گرنه درش خیمه بساحل زدی
موج قدم کی بسماع آمدی
چون قلم صنع تحرک نمود
در رقم دایره هست و بود
❈۳❈
دایره را نقطه آغاز گشت
باز بوی دایره باز گشت
دایه نه شاهد مستی خروش
بود زبستان عدم شیر نوش
❈۴❈
کز پی آرامش او در وجود
جنبش مهدش زیدالله بود
آنکه نقیض آید و برهان طلب
کنت نبیا کنمش مهر لب
❈۵❈
صورت او خرم و معنی نژند
هم غم و هم شادی از او سر بلند
سینه درد از نفسش مست جوش
از لب اندوه تبسم فروش
❈۶❈
روی دل از شربت جان یافته
آب رخ از چشمه آن یافته
جود بدر یوزه احسان او
لطف ازل مائده خوان او
❈۷❈
معتکف زاویه اتحاد
عهد ازل را گره بیگشاد
گوهر گنجینه صنع ازل
روشنی دیده علم و عمل
❈۸❈
شمع مروت زوی افروخته
شعله مهرش لب خود سوخته
در چمن روضه لطف ازل
رحمت او بال گشای عمل
❈۹❈
سنبل بخشایش از او تابناک
لاله آمرزش از او آبناک
زو نهج شرع گرانمایه طرز
جامه لولاک بر او تنگ درز
❈۱۰❈
سینه او عینک عین الیقین
گیسویش آرایش حبل المتین
نور وفا از اثر عهد او
سبع مثانی مگس شهد او
❈۱۱❈
چشمه حیوان نمی از کوزه اش
کوثر و تسنیم بدر یوزه اش
حسن وی آرایش مرآت عشق
خاک درش مست مناجات عشق
❈۱۲❈
خنده او مرهم داغ جگر
گریه او شبنم باغ اثر
معرفتش در خور آثار دوست
حیرت او زیور دیدار دوست
❈۱۳❈
رفعت او عالم معراج فرش
سایه تحت الثریش تاج عرش
لذت ناموس دل از داغ اوست
فصل بهار ادب از باغ اوست
❈۱۴❈
روی وضو شسته بآب ادب
طاعت او سلسله تاب ادب
چون اثر لطف حکیم ازل
ساخت شفاخانه علم و عمل
❈۱۵❈
داروی هر درد که بنشانده خواند
جمله برنجور دلان برفشاند
حقه معجون ادبش گنج بود
زان لب موسی ارنی سنج بود
❈۱۶❈
روح امین با همه فرزانگی
زد علم دعوی پروانگی
راز گشاینده عیب و هنر
گفت که ای بی ادب آهسته تر
❈۱۷❈
شمع وصالش نتوان برفروخت
سایه که پروانگیش کرد سوخت
ظل الهی است ولی ظل زدای
سایه نور است ولی نورزای
❈۱۸❈
سایه آن نور که بی سایه است
نور در این سایه تهی مایه است
گر بگشاید عدم صید بند
آنچه ز واجب بجهد از کمند
❈۱۹❈
مایه تقدیر بدست وی است
امر قضا میل پرست وی است
ور ببرد نقص عدم از عدم
ممکن و واجب نشناسی ز هم
❈۲۰❈
چون نظر عقل ممیز شود
در ازلیت متمیز شود
تکیه گهش بالش وحی خلیل
بالش ، مملو ز پر جبرئیل
❈۲۱❈
بوس لب عرش برین زیر کام
میشمرد معنی عزت حرام
عرفی ازین زمزمه سیریت نیست
هیچ محابا زدلیریت نیست
❈۲۲❈
نعت سرایی ز لبت کم مباد
بی ادبی چون تو بعالم مباد
هان جگر زمزمه را تازه کن
بی ادبی را فلک آوازه کن
❈۲۳❈
وصف شبی کن که کند اضطراب
بهر فدا گشتن او آفتاب
بر در معنی سر بی تاج بر
تاج سر از عزت معراج بر
❈۲۴❈
تا دل اندیشه گدازی کنم
نامه معراج طرازی کنم
کامنت ها