عرفی:از نور یار چون نفسم خانه روشنست بیرون برید شمع که کاشانه روشنست
❈۱❈
از نور یار چون نفسم خانه روشنست
بیرون برید شمع که کاشانه روشنست
نازم بفیض عشق که در خانقاه و دیر
چشم و چراغ شمع به پروانه روشنست
❈۲❈
از حسن دوست دمبدم اسرار گفتن است
هر چند قدر گوهر یکدانه روشنست
صد شمع سوختم که خرد بیش بردمد
پنداشتم که دیده فرزانه روشنست
❈۳❈
محرم چه آگه از الم بی نصیبی است
داغیست این که بر دل دیوانه روشنست
ای شیخ شهر تیره دلانرا چراغ باش
دلهای ما زگریه مستانه روشنست
❈۴❈
گفتی که روشن است مرا خانه امید؟
آتش بخانمان زده و خانه روشنست
عرفی خطای ما و تو محتاج عذر نیست
عذر خطای مردم دیوانه روشنست
کامنت ها