عرفی:ای نفس طبع ادب سوز شو نغمه زنی را گهر افروز شو
❈۱❈
ای نفس طبع ادب سوز شو
نغمه زنی را گهر افروز شو
نغمه روح اللهیت ساز کن
زمزمه نعت شه آغاز کن
❈۲❈
صدر نشین شه پیغمبری
جوهریانرا بگهر جوهری
صیرفی گوهر ارباب درد
برده ز بس رنج کشی آب درد
❈۳❈
گوهر گنجینه فیضی گشای
جوهر آئینه معنی نمای
جوهر او سینه تنگ آشنا
گوهر او آفت سنگ آشنا
❈۴❈
گو چه شد آن سنگ ستم خیز تو
آن خزف در گهر آویز تو
تاش بسایم بقدم زیر پای
وآنگه ازو دیده کنم سرمه سای
❈۵❈
بلکه بسایم نه بکام ستم
زانکه بحل میکندش از کرم
گوهر خود را بشکست آزمود
جوهر او را بدو عالم نمود
❈۶❈
یعنی اگر هست ترا گوهری
بشکن و از وی بنما جوهری
یعنی ازان میخرازان می خراش
آن بستان این بفشان زود باش
❈۷❈
وان شجرتر ثمر از نور یافت
روضه یکی در شجر طور یافت
گنج معانی به ثنای خدای
بسکه برافشاند ونبودش سرای
❈۸❈
سنگ طلب کرد که با روی زرد
گوهر خوبشکند از تاب درد
سنگ کجا ترک ادب می کند
گوهر او سنگ طلب می کند
❈۹❈
تا گهر وی تهی از رشته گشت
لعل بخون جگر آغشته گشت
بسکه ز جوشیدن خون رنگ داشت
سنگ بفصادی گوهر گماشت
❈۱۰❈
بسکه زهر زخم برد لذتی
بر گهرش سنگ نهد منتی
عرفی اگر گوهر پاکیت هست
لذت منت ببرد هر شکست
❈۱۱❈
جوهر خود بشکن وعزت شمار
زمزمه امتی از وی برآر
ای ز تو آرایش وعصمت زتو
شرع مگس ران طبیعت زتو
❈۱۲❈
حسن نبوت بتو زیبنده است
رنج محبت بتو دل زنده است
ناصیه فقر زمین بوس تو
عصمت ما سایه ناموس تو
❈۱۳❈
مرحمتت چون گنهم بیشمار
تشنگیت چون نفسم آبدار
خنده مگر سوی تواش راه نیست
کز مزه شهد تو آگاه نیست
❈۱۴❈
لب مگشا تا بر آب حیات
باز چشد تلخی لب از نبات
گر لبت افسون بمداوا دهد
از نفس مرگ مسیحا دهد
❈۱۵❈
ور بمگس گرم برانی نفس
شعله بخرطوم رباید مگس
باد سلیمان چو بباغت وزید
جلوه شمشاد روان تو دید
❈۱۶❈
گوشه اورنگ سلیمان گذاشت
چهره بجارو بکشی برگماشت
باغ ترا روح امین عندلیب
باد مسیح از چمنت برده طیب
❈۱۷❈
آب مسیحا شده خاک رهت
تا بشتابد به تیمم گهت
نالش این بی تو دلاشوب دهر
آب من از هجر تو آشوب زهر
❈۱۸❈
از حرم راز برون مانده ایم
منفعل از اهل درون مانده ایم
نعت تو از آینه ام ننگ برد
تا همه از دیده طبعم سترد
❈۱۹❈
من کیم و جوهر طبعم کدام
تا برم از گوهر نعت تو نام
شوق من این بی ادبی می کند
دعوی چندین سببی می کند
❈۲۰❈
عقل که باغ صفت آرای تست
تشنه زینت گری رای تست
قبض ترا نامیه مزد ورباد
باغ تو از فیض تو معمور باد
❈۲۱❈
ای که دهی گنج عطارایگان
گوهر گنجینه بعرفی فشان
ور گهرش هست سزاوار گنج
لطف تو میداند و ایثار گنج
❈۲۲❈
ای نگران خفته هشیار مست
شاهد معنی بعماری نشست
رقص کنان بهر وداع آمده
ناقه و محمل بسماع آمده
❈۲۳❈
خیز و دو روزیش عنانگیر خیز
جمله خرابیم بتعمیر خیز
شرم ملامت برد از ننگ ما
گوهر ایمان شکند سنگ ما
❈۲۴❈
هر دو از این صومعه رم کرده ایم
رو بحرمگاه عدم کرده ایم
ما سفری راهرنان در کمین
مایه ما گوهر ایمان ودین
❈۲۵❈
خیز که ما را سر این کرد نیست
همره این غافله یک مرد نیست
جمله متاع از پی غارت بریم
جنس خرابی بعمارت بریم
❈۲۶❈
ای تو عمارتگر مشتی خراب
وی زتو قارون زمین گنج یاب
مجلس ما تیره تر است از دماغ
نیست بگنجی نه روا شب چراغ
❈۲۷❈
شرع تو آسوده در این دام چند
رنج محبت بوی آرام چند
این قمر از بهر چنین برج نیست
این گهر آرایش این درج نیست
❈۲۸❈
محمل آرام بجمازه بند
زیور این مژده بآوازه بند
بسکه بره شمع دعا سوختم
گوشه محمل بنما سوختم
❈۲۹❈
بسکه کنم یاد لبت گریه ناک
بی تو کشم جرعه روحی فداک
چشم من و چشمه حیوان یکی است
آب من و خون شهیدان یکی است
❈۳۰❈
تا بکی از منبر ظلمت تصیب
نغمه تزویر برآرد خطیب
خیز و ترنم بپیش درفکن
وز نفست موج بگو هر فکن
❈۳۱❈
صومعه آراسته اند از ریا
شرع نواست این بتماشا بیا
خیز و بر افکن ز جبینش نقاب
تا بشتاسیم شب از آفتاب
❈۳۲❈
شرع تو را جمله در افزایشند
در صدد زینت و آرایشند
بسکه در افزوده در او برگ و ساز
گر بنمایم نشناسیش باز
❈۳۳❈
گر چه از این طایفه پنهان به است
شرع تو چون تیغ تو عریان به است
این رربی غش که بر او نام توست
دست بدست آمدنش سکه شست
❈۳۴❈
بر لب وی تازه کن این نام را
سکه نو زن زر اسلام را
ما همه رنجور و مسیحا توئی
داروی بیدردی دلها توئی
❈۳۵❈
نیم دعا بهر دو عالم بس است
بل زتو آهنگ دعا هم بس است
با نفس نایب طوفان نوح
کین خس و خاشاک بروبد ز روح
❈۳۶❈
با نفس مست می مرحمت
کز ره ما رفته شود معصیت
دست برآور که محل دعاست
بر نفست روح اجابت نواست
❈۳۷❈
شستن آلایش مشت غبار
سهل بود بر تو چو ابر بهار
حاصل این باغ مسلم کراست
سود و زیانش که بر دغم کراست
❈۳۸❈
گر چه بصد معصیت آلوده ایم
چون تو شفیعی چه غم آسوده ایم
سینه عرفی که غم اندیش توست
راحتی عز تو و ریش توست
❈۳۹❈
ره شفا خانه رازش بده
مرهم ناسور نوازش بده
کامنت ها