عرفی:بلبل طبعم زند این نغمه باز کامدم اینک بچمن نغمه ساز
❈۱❈
بلبل طبعم زند این نغمه باز
کامدم اینک بچمن نغمه ساز
در چمن نعت گلی دیده ام
زمزمه تازه بر او چیده ام
❈۲❈
میشمرم نغمه مستانه را
رنگ نوی می دهم افسانه را
پرده ز اسرار درون می کشم
ظل شه از پرده برون می کشم
❈۳❈
می کنم این دعوی عالی اساس
تا بکی این نغمه زنم در لباس
جمله برآنند که بی سایه است
وین سخن از صدق تهی مایه است
❈۴❈
سایه ورش چون نگرد بی بصر
سایه او دیده ولی دیده ور
سایه صورت طلب از آب وگل
سایه معنی نفتد جز بدل
❈۵❈
سایه او صیقلی آفتاب
نور درین سایه بسوزد نقاب
نور وی آرایش بود همه
سایه او اصل وجود همه
❈۶❈
سایه او بود کزان بحرزاد
وز نفسش چشمه طوفان گشاد
لوح وجود از رقم فتنه شست
جنبش حرف از قلم فتنه شست
❈۷❈
سایه او بود که در باغ ناز
بود تماشائی گلهای راز
آتش نمرود بر باغ او
لانه فروش چمنش داغ او
❈۸❈
سایه او بود که زد کوس حسن
جامه علم کرد بفانوس حسن
دشنه غم بر دل یعقوب راند
زهر ملامت بزلیخا چشاند
❈۹❈
سایه او بود که نور سراغ
داشت براه ظلماتش چراغ
آب لبش چشمه حیوان مکید
عمر ابد رخت بکویش کشید
❈۱۰❈
دولت ما بین که صدفهای ما
با گهران ذات نمود آشنا
سایه او بود که او رنگ داد
برزبر باد صبا پر گشاد
❈۱۱❈
زمزمه معدلت آغاز کرد
صعوه و شهباز هم آواز کرد
سایه او بود که در باغ جود
روح امینش گل فطرت گشود
❈۱۲❈
باد بهشت از نفسش می وزید
چشمه حیوان زلبش می چکید
ای گهرت مبدأ آثار دوست
سایه تو مطلع انوار دوست
❈۱۳❈
سایه ذات تو مقدم بذات
وین صفتت فاتحه معجزات
جوهر آئینه شاهی توئی
معجزه صنع الهی توئی
❈۱۴❈
پایه ایوان تو معراج طور
سایه تو گوهر دریای نور
آدم و آن جمع که پیغمبرند
شهر تو را جمله عمارت گرند
❈۱۵❈
هر یکی افزایدش آرایشی
روبد از او هر غش وآلایشی
تا ز عمارت شود این ده تمام
جلوه کنی دروی ، نبود حرام
کامنت ها