ابوعلی عثمانی:و از ایشان بود ابوعبداللّه الحارث بن اسدالمحاسبی بی همتا بود اندر زمانۀ خویش بعلم و ور...
و از ایشان بود ابوعبداللّه الحارث بن اسدالمحاسبی بی همتا بود اندر زمانۀ خویش بعلم و ورع و معامله و حال و بصری بود وفات او ببغداد بود اندر سنه ثلث و اربعین و مأتین.
گویند هفتاد هزار درم از پدرش میراث ماند، دانگی برنگرفت از بهر آنک پدرش قَدَری بود و اندر ورع روا نداشت آن برگرفتن، و گفت روایت درست شده است از پیغمبر صَلَواتُ اللّه وَسَلامُهُ عَلَیْهِ که مسلمان از کافر میراث نیابد.
گویند هفتاد هزار درم از پدرش میراث ماند، دانگی برنگرفت از بهر آنک پدرش قَدَری بود و اندر ورع روا نداشت آن برگرفتن، و گفت روایت درست شده است از پیغمبر صَلَواتُ اللّه وَسَلامُهُ عَلَیْهِ که مسلمان از کافر میراث نیابد.
ابن مسروق گوید کی حارس محاسبی بمرد و بدرمی محتاج بود و از پدرش بسیار ضیاع باز ماند و هیچ چیز زبرنگرفت.
از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که حارث محاسبی چون دست فرا طعامی کردی که اندر وی شبهت بودی رگی بر انگشت وی بجنبیدی و از آن باز ایستادی.
از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که حارث محاسبی چون دست فرا طعامی کردی که اندر وی شبهت بودی رگی بر انگشت وی بجنبیدی و از آن باز ایستادی.
ابوعبداللّه خفیف گوید کی به پنج تن از پیران اقتداء کنید و حال دیگران تسلیم کنید، یکی بحارث بن اسدالمحاسبی و بجنیدبن محمّد و بابومحمّدبن روُیَم، و ابوالعبّاس بن العطاء و عمروبن عثمان المکّی زیرا که ایشان جمع کردند میان علم و حقیقت.
و حارث محاسبی گوید هر که باطن خویش درست کند بمراقبت و اخلاص خدای عزّوجلّ ظاهر او را آراسته گرداند بمجاهده و اتّباع سنّت.
و حارث محاسبی گوید هر که باطن خویش درست کند بمراقبت و اخلاص خدای عزّوجلّ ظاهر او را آراسته گرداند بمجاهده و اتّباع سنّت.
جنید گوید روزی حارث بمن بگذشت اثر گرسنگی دیدم در وی گفتم یا عم اندر سرای رویم تا چیزی خوریم، گفت نیک آمد، اندر سرای شدم و چیزکی طلب کردم تا نزدیک وی برم و اندر شب ما را از عروسی چیزی آورده بودند، فرا نزدیک وی بردم و لقمۀ اندر دهان نهاد و ازین سوی دهان باز آن سو دهان همی برد تا به دیری، پس برخاست و آن لقمه در دهلیز بیفکند و بیرون شد و پس از آن از وی پرسیدم گفت مرا گرسنه بود خواستم که ترا شاد گردانم و دل تو نگاه دارم ولیکن میان من با خدای نشانی است که هیچ طعام که اندر وی شبهت بود بگلوی من فرو نشود و هرچند کوشیدم فرو نتوانستم بردن، آن طعام از کجا بود گفتم از سرای خویشاوندی آورده بودند گفتم امروز اندر سرای شویم اندر شدیم و پارۀ چند نان بود بیاوردم و بخورد گفت چیزی که آری پیش درویشان چنین آر.
کامنت ها