اوحدی:هم خانهایم، روی گرفتن حلال نیست ناگفته پرسشی، که سخن را مجال نیست
❈۱❈
هم خانهایم، روی گرفتن حلال نیست
ناگفته پرسشی، که سخن را مجال نیست
گفتی: بسنده کن به خیالی ز وصل ما
ما را بغیر ازین سخنی در خیال نیست
❈۲❈
گر ماه صورت تو ببیند، به صدق دل
خود معترف شود که: درو این کمال نیست
در پردهای و بر همه کس پرده میدری
با هر کسی و با تو کسی را وصال نیست
❈۳❈
مشکل در آن که: وصل تو ممکن نمیشود
ورنه به ممکنات رسیدن محال نیست
لالند عارفان تو از شرح چند و چون
از معرفت خبر نشد آنرا که لال نیست
❈۴❈
پرسیدهای که: آنچه طلب میکنی کجاست؟
از من خبر مپرس، که جای سال نیست
ای اوحدی، چو این دگران سر دوستی
با دیگری مگوی، که ما را به فال نیست
❈۵❈
گر مدعی سماع حدیثت نمیکند
دل مرده را سماع نباشد، که حال نیست
کامنت ها