اوحدی:چه شد آن سرو سهی؟ کز لب این بام برفت که به یک دیدن او از دلم آرام برفت
❈۱❈
چه شد آن سرو سهی؟ کز لب این بام برفت
که به یک دیدن او از دلم آرام برفت
چه سخن کرد به چشم و چه شکر گفت ز لب؟
که رواج شکر و قیمت بادام برفت
❈۲❈
به دلش بر بنهادیم و به جان پرسیدیم
تا نگویی تو که: بی پرسش و اکرام برفت
جام در دست گرفتیم به یاد دهنش
می به شرم لب او چون عرق از جام برفت
❈۳❈
نتوانم شدن از سایهٔ دیوارش دور
که توانم ز تن و قوتم از کام برفت
ای صبا، از دهن او خبری بارسان
که به امید تو ما را همه ایام برفت
❈۴❈
دوست در ولولهٔ آن که: چو قاصد برسد
دشمن اندر طلب آن که: چه پیغام برفت؟
دل ما را به چه پرسی که: چرا شد بر او؟
حاجتش بود، به آوازهٔ انعام برفت
❈۵❈
هر کرا بر سر ازین درد بلایی نرسید
نتوان گفت که: او نیک سرانجام برفت
تن که از خنجر او کشته نشد، مردارست
دل که بر آتش او پخته نشد، خام برفت
❈۶❈
ما خود آن دانه ندیدیم که این مور برد
بلکه مرغی نشنیدیم کزین دام برفت
گرچه سر گشته بسی دارد و عاشق بسیار
ازمیان همه در عشق مرا نام برفت
❈۷❈
اوحدی گر ز بر او برود معذورست
کز لبش کام نمیدید و به ناکام برفت
کامنت ها