اوحدی:رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد که گوی سیم به چوگان مشک می‌بازد
❈۱❈
رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد
که گوی سیم به چوگان مشک می‌بازد
ز ذره بیشترندش کنون هواداران
سزا بود که دل از مهر ما بپردازد
❈۲❈
چه پردها بدرانید عشق او برما!
نگه کنیم دگر تا: چه پرده میسازد؟
به دست کوته ما این گرو نشاید برد
ز زلف او که درازست وتیر دریازد
❈۳❈
میان ما سخنی چند اندرونی رفت
زبان چو شمع ببر، تا برون نیندازد
بسی که از دهن او شکر شود در تنگ
ز شرم او نه عجب گر نبات بگدازد
❈۴❈
چه کم شود ز درخت بلند قامت دوست؟
به کار اوحدی ار سایه‌ای بر اندازد
کامنت ها