اوحدی:زلف را تاب دام و خم برزد همه کار مرا بهم برزد
❈۱❈
زلف را تاب دام و خم برزد
همه کار مرا بهم برزد
دفتر دوستان خود میخواند
به سر نام من قلم برزد
❈۲❈
صورت ماه را رقم بستر
آنکه این چهره را رقم برزد
آتشی کندرین دل از غم اوست
به سر شعلهای غم برزد
❈۳❈
گلبن وصل او به طالع من
سر به سر غنچهٔ ستم برزد
شد ز چشم ترم به خشم، چو دید
لب خشک مرا، که نم برزد
❈۴❈
آه کردم ز درد عشقش و گفت:
اوحدی را ببین، که دم برزد
کامنت ها