گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

اوحدی:گدایی را که دل در بند یار محتشم باشد دلش هم‌خوابهٔ اندوه و جانش جفت غم باشد

❈۱❈
گدایی را که دل در بند یار محتشم باشد دلش هم‌خوابهٔ اندوه و جانش جفت غم باشد
حرامست ار کند روزی دلش میلی به بستانی همایون دولتی کش چون تو باغی در حرم باشد
❈۲❈
ز چشم لطف بر احوال مسکینان نظر میکن که سلطان دولتی گردد، چو میلش بر حشم باشد
به غیر از نم نمیبیند ز دست گریه چشم من بصر مشکل ببیند چونکه غرق آب و نم باشد
❈۳❈
مکن دعوت به شیرینی مرا ز آن لب که در جنت خسیسی گوید از حلوا، که در بند شکم باشد
چو بر جانم زدی زخمی، به لطفش مرهمی می‌نه ز بهر این دل خسته نکو بنگر که هم باشد
❈۴❈
چنین معشوقه‌ای در شهر و آنگه دیدنش مشکل کسی کز پای بنشیند به غایت بی‌قدم باشد
بساز، ای اوحدی، چون زر نداری، در جفای او که اندر کشور خوبان جفا بر بی‌درم باشد

فایل صوتی دیوان اشعار غزل شمارهٔ ۲۳۳

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

محمد کاظم صدر
2023-06-12T16:43:24.4761228
شمس مغربی در اوائل سلوکش در تبریز به جوانی برخورد کرد که چهره ای زیبا و صدایی خوش داشت و این شعر را بلند می خواند : چنین معشوقه ای در شهر و آنگه دیدنش ممکن هر آن کز پای بنشیند به غایت بی بصر باشد شمس مغربی با شنیدن این شعر منقلب شد و پای در وادی طلب نهاد و عاقبت به کمال رسید . _______________________________________ کتاب غم عشق ص ۲۷ ، مؤلف آیت الله عبدالقائم شوشتری