اوحدی:معشوقه پی وفا نباشد ور بود، به عهد ما نباشد
❈۱❈
معشوقه پی وفا نباشد
ور بود، به عهد ما نباشد
هرگز سر کوی خوبرویان
بیفتنه و ماجرا نباشد
❈۲❈
هر چند که یار ما ختاییست
ما را نظر خطا نباشد
ای با همه طلعت تو نیکو
با طالع ما چرا نباشد؟
❈۳❈
دعوی چه کنی بر وی پوشی؟
پوشیدن مه روا نباشد
خوبی که ندید روی او کس
امروز به جز خدا نباشد
❈۴❈
عشق تو قضای آسمانیست
کس را گذر از قضا نباشد
من عاشقم و لبت ببوسم
عاشق همه پارسا نباشد
❈۵❈
گفتی که: ترا دوا صبوریست
این درد بود، دوا نباشد
آن غم که تو ریختی درین دل
جایی برسد، که جا نباشد
❈۶❈
زیر قدمت ببوسم ایرا
بالای تو بیبلا نباشد
زر میخواهی ز من، ترا خود
یک بوسهٔ بیبها نباشد
❈۷❈
زر پر مطلب، که اوحدی را
در دست به جز دعا نباشد
کامنت ها