اوحدی:دل اسیر حلقهٔ آن زلف چون زنحیر شد تن ز استیلای هجر آن پریرخ پیر شد
❈۱❈
دل اسیر حلقهٔ آن زلف چون زنحیر شد
تن ز استیلای هجر آن پریرخ پیر شد
چون کمان بشکست پشت عالیم را در فراق
نوک مژگانش ز بهر کشتن من تیر شد
❈۲❈
نیست جز سودای زلف همچو قیرش در سرم
از برای آن تنم چون موی و دل چون قیر شد
دوش میگفتم: برون آیم، بگیرم دامنش
آب چشم من روانی رفت و دامن گیر شد
❈۳❈
یک شب از شبهای هجران زلف او دیدم به خواب
بعد از آن عمر درازم در سر تعبیر شد
چون غلامان جان من بر لب ز تلخی میرسید
دشمن من بر لب شیرین او چون میر شد
❈۴❈
همچو زر شد کار بسیاران ز لعل او ولی
اوحدی را ناله از سودای او چون زیر شد
کامنت ها