اوحدی:هر که در حلقهٔ زلف تو گرفتار بماند همچو من سوخته و خسته دل و زار بماند
❈۱❈
هر که در حلقهٔ زلف تو گرفتار بماند
همچو من سوخته و خسته دل و زار بماند
دل من، کو گرو مهر ببرد از همه کس
از دغا باختن چشم تو عیار بماند
❈۲❈
عمر من در سرکار تو رود، میدانم
خود پدیدست که: از عمر چه مقدار بماند؟
اگر از پای در آییم به سر باید رفت
ننشینیم که دست طلب از کار بماند
❈۳❈
خرقه پوشیده که زنار بیندازد گبر
من به می خرقه گرو کردم و زنار بماند
هیچ شک نیست که: بسیار بماند سخنم
سخن سوختگان بود که بسیار بماند
❈۴❈
اوحدی، خون دلت گر بخورد دوست مرنج
تا نگویند که: از یار دل یار بماند
کامنت ها