اوحدی:تو آفتابی و خلقت چو سایه بر اثرند کز آستان تو چون سایه در نمیگذرند
❈۱❈
تو آفتابی و خلقت چو سایه بر اثرند
کز آستان تو چون سایه در نمیگذرند
چو تیر غمزه زنی بر برابرند آماج
چو تیغ فتنه کشی در مقابلش سپرند
❈۲❈
غم تو قوت دل خویش ساختند چنان
که گردمی نبود خون خویشتن بخورند
هزار قافله سر گشته شد ز هر جانب
بدان امید که راهی به جانب تو برند
❈۳❈
به بوی آنکه ببینند سایهٔ تو ز دور
چو سایه کوی به کوی و چو باد در بدرند
چو دامن تو نیاید به دست درمان چیست
به غیر از آنکه گریبان خویشتن بدرند
❈۴❈
اگر تو قصد دل اوحدی کنی دل چیست؟
سزد که جان بفروشند و چون تویی بخرند
کامنت ها