اوحدی:چون کژ کنی به شیوه به سر بر کلاه را زلف و رخ تو طیره کند مشک و ماه را
❈۱❈
چون کژ کنی به شیوه به سر بر کلاه را
زلف و رخ تو طیره کند مشک و ماه را
یزدان هزار عذر بخواهد ز روی تو
فردا که هیچ عذر نباشد گناه را
❈۲❈
نشگفت پای ما که بر آید به سنگ غم
زیرت که احتیاط نکردیم راه را
دارم گواه آنکه تو کشتی مرا، ولیک
ترسم که: نرگست بفریبد گواه را
❈۳❈
روزی چنان بگریم ازین غم، که اشک من
ز آن خاک آستان بدماند گیاه را
گر بشنود جفا که تو در شهر میکنی
خسرو بیاغیان نفرستد سپاه را
❈۴❈
شد سالها که بندهٔ تست اوحدی، دریغ
کز حال بندگان خبری نیست شاه را
کامنت ها