اوحدی:خسروم با لب شیرین به شکار آمده بود از پی کشتن فرهاد به غار آمده بود
❈۱❈
خسروم با لب شیرین به شکار آمده بود
از پی کشتن فرهاد به غار آمده بود
باده نوشیده شب و خفته سحرگاه به خواب
روز برخاسته از خواب و خمار آمده بود
❈۲❈
زلف بگشود،بر آشفته،کله کج کرده
تیغ در دست،کمر بسته،سوار آمده بود
بوسهای خواستمش، کرد کنار ارچه چنان
پای تا سر ز در بوس و کنار آمده بود
❈۳❈
بیرقیبان ز در وصل درآمد، یعنی
گل نو خاسته، بیزحمت خار آمده بود
شاد بنشست و بپرسید و شمردم بروی
غصهایی که ز هجرش به شمار آمده بود
❈۴❈
عارض نازک او را ز لطافت گفتی
گل خودروست، که آن لحظه به بار آمده بود
کار خود، گر چه بپوشیده به شوخی از من
باز دانست دلم کو به چه کار آمده بود؟
❈۵❈
پرسش زاری من هیچ نفرمود، ولی
هم به پرسیدن این عاشق زار آمده بود
خلق گویند: برفت اوحدی از دست، آری
او همان دم بشد از دست، که یار آمده بود
کامنت ها