اوحدی:گفتم: که: بیوصال تو ما را به سر شود گر صبر صبر ماست عجب دارم ار شود
❈۱❈
گفتم: که: بیوصال تو ما را به سر شود
گر صبر صبر ماست عجب دارم ار شود
مهر تو بر صحیفهٔ جان نقش کردهایم
مشکل خیال روی تو از دل بدر شود
❈۲❈
گفتی که: مختصر بکنیم این سخن، ولی
گر بر لبم نهی لب خود، مختصر شود
غیر از دو بوسه هر چه به بیمار خود دهی
گر آب زندگیست، که بیمارتر شود
❈۳❈
گر ما بلا کشیم ز بالات، عیب نیست
کار دلست و راست به خون جگر شود
از فرق آسمان برباید کلاه مهر
دستی که در میان تو روزی کمر شود
❈۴❈
روزی به آستانهٔ وصلی برون خرام
تا اوحدی به جان و دلت خاک در شود
کامنت ها