اوحدی:گر آن کاری که من دانم بر آید بهل تا در وفا جانم برآید
❈۱❈
گر آن کاری که من دانم بر آید
بهل تا در وفا جانم برآید
من آن ایام دولت را چه گویم؟
که گوی او به چوگانم برآید
❈۲❈
کدامین مور باشم من؟ که روزی
سخن پیش سلیمانم برآید
شکار آهویی زان گونه وحشی
عجب کز شست و پیکانم برآید!
❈۳❈
چنان گریم ز هجرانش، که کشتی
به آب چشم گریانم برآید
برآرد غنچهٔ مهر آن گیاهی
کز اشک همچو بارانم برآید
❈۴❈
رسانم اوحدی را دل به کامی
لب او گر بدندانم برآید
کامنت ها