اوحدی:وقت گلست، ای غلام، روز می است، ای پسر شیشه بیار و قدح، پسته بریز و شکر
❈۱❈
وقت گلست، ای غلام، روز می است، ای پسر
شیشه بیار و قدح، پسته بریز و شکر
جامهٔ زهدی، که بود بر تن ما، تنگ شد
بادهٔ صافی بیار، جامهٔ صوفی ببر
❈۲❈
ای صنم چنگ ساز، تن چه زنی؟ رود زن
ای بت عاشقنواز، غم چه خوری؟ باده خور
می که تو داری به کف روزی و مقسوم تست
تا نخوری قسم خود وعده نیاید به سر
❈۳❈
چون به یقین خورد نیست روزی خود را، تو نیز
دیر چه پایی؟ بنوش، تا برسی زودتر
ای که میان بستهای باز به خونریز ما
چند ز مسکین کشی؟ کار نداری دگر؟
❈۴❈
بار تو من بردهام، بر دگری میخورد
رنج زیادت ببین، کار سعادت نگر
روز و شبم بردرت، دیده به امید تو
از در وصلی درآی، تا ندوم دربدر
❈۵❈
در دل من سوز عشق شعله زن آمد و لیک
زانچه مرا در دلست هیچ نداری خبر
باده بیاور، که هیچ توبه نخواهند کرد
مدعی از وعظ خشک، اوحدی از شعر تر
کامنت ها