اوحدی:من که خمارم، به مسجدها مده راهم دگر کاین زمان میخوردم و در حال میخواهم دگر
❈۱❈
من که خمارم، به مسجدها مده راهم دگر
کاین زمان میخوردم و در حال میخواهم دگر
محنت من جمله از عشقست و رنج از آگهی
بادهای در ده، که عقلم هست و آگاهم دگر
❈۲❈
رحم بر گمراه و سرگردان نگفتی: واجبست؟
رحمتی بر من، که سرگردان و گمراهم دگر
مدتی در بسته بودم دیده از دیدار خواب
صورت او در خیال آمد ز ناگاهم دگر
❈۳❈
روی گندمگون او با من نمیدانم چه کرد؟
این همی دانم که: همچون کاه میکاهم دگر
با زنخدانش مرا میلیست، میدانم که: زود
خواهد افگندن به بازی اندر آن چاهم دگر
❈۴❈
هم ببخشیدی دلش بر نالهٔ شبهای من
گر به گوش او رسیدی ناله و آهم دگر
من که بر عشقم بریدستند ناف از کودکی
چون توان از عشق ببریدن با کراهم دگر؟
❈۵❈
اوحدی امسال اگر آهنگ رفتن میکند
گو: سفر میکن، که من حیران آن ماهم دگر
کامنت ها