اوحدی:دلبر من بر گذشت همچو بهاری دگر بر رخش از هفت ونه، نقش و نگاری دگر
❈۱❈
دلبر من بر گذشت همچو بهاری دگر
بر رخش از هفت ونه، نقش و نگاری دگر
گفتمش: ای جان، بیا، دست به یاری بده
گفت: نیارم، که هست به ز تو یاری دگر
❈۲❈
گفتمش: آخر مکن بیش کنار از برم
گفت: دلم میکند میل کناری دگر
گفتمش: از هجر تو گشت نهارم چو لیل
گفت: ازین پیش بود لیل و نهاری دگر
❈۳❈
گفتمش: از وصل تو آن من خسته کو؟
گفت که: فردا کنم بر تو گذاری دگر
گفتمش: امروز کن، گر گذری میکنی
گفت که: فردا کنم بر تو گذاری دگر
❈۴❈
گفتمش: از کار تو نیک فرو ماندهام
گفت: برو بعد ازین در پی کاری دگر
گفتمش: ای بیوفا، عهد همین بود و مهر؟
گفت که: میآورند چند قطاری دگر
❈۵❈
گفتمش: آن دل که من پیش تو دارم، بده
گفت: به از من ببین مظلمهداری دگر
گفتمش: ار دیگری عاشق زارم کند؟
گفت: به دست آورم عاشق زاری دگر
❈۶❈
گفتمش: ار اوحدی نیست شود در غمت
گفت: به از اوحدی هست هزاری دگر
کامنت ها