اوحدی:کام دلم نشد ز دهانت روا هنوز و آن درد را که بود نکردم دوا هنوز
❈۱❈
کام دلم نشد ز دهانت روا هنوز
و آن درد را که بود نکردم دوا هنوز
بیگانه گشتم از همه خوبان به مهر تو
وآن ماه شوخ دیده نگشت آشنا هنوز
❈۲❈
عالم ز ماجرای دل ریش من پرست
با هیچ کس نگفته من این ماجرا هنوز
ای دل، منال در قدم اول از گزند
از راه عشق او تو چه دیدی؟ بیا هنوز
❈۳❈
ما را خدای در ازال از مهر او سرشت
ناکرده هیچ نسبت حسی بما هنوز
هر شب وصال او به دعا خواهم از خدا
دردا! که مستجاب نگشت این دعا هنوز
❈۴❈
او گر قفا زنان ز در خود براندم
چشمم به راه باشد و رو از قفا هنوز
روزی نسیم بر سر زلفش گذار کرد
زان روز بوی غالیه دارد صبا هنوز
❈۵❈
یک ذره مهر او به دل آسمان رسید
چون ذره رقص می‌کند اندر هوا هنوز
چشمم بر آستان در او شبی گریست
خون می‌دمد ز خاک در آن سرا هنوز
❈۶❈
ای اوحدی، تو حال دل من ز من مپرس
کان دل برفت و باز نیامد بجا هنوز
کامنت ها