اوحدی:گر درد سر نباشدت، ای باد صبحدم روزی به دستگیری ما رنجه کن قدم
❈۱❈
گر درد سر نباشدت، ای باد صبحدم
روزی به دستگیری ما رنجه کن قدم
پیش آی و تازه کن به سر آهنگ آن سرا
بر خیز و بسته کن به دل احرام آن حرم
❈۲❈
او را یکی ببین و چو بینی « و ان یکاد»
بر خوان و چون بخوانی بر روی او بدم
گو: ای شکسته خاطر ما را به دست هجر
گو: ای سپرده سینهٔ ما را به پای غم
❈۳❈
ما را به پیش ناوک هجران مکن هدف
ما را میان لشکر خواری مکن علم
زر خواستی به عشوه و سر مینهیم نیز
دل میبری به غارت و جان میدهیم هم
❈۴❈
اینجا که خط تست بدان مینهیم سر
و آنجاکه نام ماست بر آن میکشی قلم
آهیست در فراقت و پنجاه شعله نار
چشمیست ز اشتیاقت و پنجاه کاسه نم
❈۵❈
گاهی تنم چو رعد بنالد ز هجر پر
گاهی دلم چو برق بسوزد ز وصل کم
بر بیدلی، که عهد تو دارد مگیر خشم
بر عاشقی، که مهر تو ورزد، مکن ستم
❈۶❈
پیش آر جوشنی، که ز پشتم گذشت تیر
بفرست مرهمی، که به جانم رسید الم
چون صید هر کسی شدی از بیکسان مگرد
چون رام دیگران شدی از اوحدی مرم
کامنت ها