اوحدی:من چو همین حرف الف دیدهام حرف دگر زان نپسندیدهام
❈۱❈
من چو همین حرف الف دیدهام
حرف دگر زان نپسندیدهام
هر چه نه از پیش الف شد روان
همچو الف بر همه خندیدهام
❈۲❈
هیچ ندارد الف عاشقان
هیچ ندارم، که نترسیدهام
چون ز الف شد همه حرفی پدید
من همه دیدم، چو الف دیدهام
❈۳❈
چون بهم آمد الفی، راست شد
هر نقطی کز همگان چیدهام
پیش الف بسکه فتادم چو با
ها شدم، از بسکه بغلتیدهام
❈۴❈
ها چو شود راست چه باشد؟ الف
گفته شد آن حرف که پوشیدهام
بوسه زدم پای الف را ولی
دست خودم بود که بوسیدهام
❈۵❈
من الف وصلم و جز نام وصل
هر چه بگفتند بنشنیدهام
پر بنوشتند ولی یاد من
هیچ نکردند و نرنجیدهام
❈۶❈
زان خط و زان نقطه نشان کس نداد
جز الف، از هر که بپرسیدهام
پای و سرم در حرکت گم که شد
هم به سکونیست که ورزیدهام
❈۷❈
چون الف از عشق بگشتم به سر
وز سر این عشق نگردیدهام
گر نه غلام الفم، همچو لام
در الف از بهر چه پیچیدهام؟
❈۸❈
چون الف صدر نشین اوحدیست
بیسخن او به چه ارزیدهام؟
کامنت ها