اوحدی:غافل چرایی؟ جانا، ز دردم رحمت کن آخر بر روی زردم
❈۱❈
غافل چرایی؟ جانا، ز دردم
رحمت کن آخر بر روی زردم
خونم بریزی هر روز، چون من
داد از تو خواهم، گویی چه کردم؟
❈۲❈
در دام حسنت جز دم ندیدم
وز خوان عشقت جز خون نخوردم
نقش غمم چون بر دل نوشتی
من نامهٔ خود در مینوردم
❈۳❈
خاک نسیمت گردم به زاری
باشد که آرد پیش تو گردم
ای باد مشکین، گر میتوانی
بویی بیاور زان باغ وردم
❈۴❈
تا دیدهٔ من دید آن صنم را
گر اوحدی را، دیدم نه مردم
کامنت ها