اوحدی:به یک نظر چو ببردی دل زبون ز برم چرا به دیدهٔ رحمت نمیکنی نظرم؟
❈۱❈
به یک نظر چو ببردی دل زبون ز برم
چرا به دیدهٔ رحمت نمیکنی نظرم؟
به تن ز پیش تو دورم، ولی دلم بر تست
نگاه دار دلم را، که سوختی جگرم
❈۲❈
روا مدار که: با دشمنان من شب و روز
تو جام بر لب و من بیلب تو جامه درم
بدان صفت زدهای خیمه بر دلم شب و روز
که سال و ماه تو گویی به خیمهٔ تو درم
❈۳❈
ز هر چه خلق بگویند و هر سخن که رود
به جز حدیث تو چیزی نمیکند اثرم
به ترک آینه گفتم چو عاشق تو شدم
ز بیم آنکه مبادا به خویشتن نگرم
❈۴❈
شنیدهام که: ترا با شکستگان کاریست
بدان نشاط و هوس دم بدم شکستهترم
خیال بود که: وقتی به رغم بدگویان
شب فراق به پرسش در آمدی ز درم
❈۵❈
کنون ز نیمه ره او نیز باز میگردد
که راه سیل گرفتست از آب چشم ترم
چه جور ازین بتر آخر؟ که از برای یکی
به پیش تیر جفای هزار کس سپرم
❈۶❈
دلت ببخشد و بر حال من نبخشی تو
ز آه اوحدی ار بشنوی شبی خبرم
کامنت ها