اوحدی:گر مرغ این هوایی، بال و پرت بسوزم ور حال دل نمایی، دل در برت بسوزم
❈۱❈
گر مرغ این هوایی، بال و پرت بسوزم
ور حال دل نمایی، دل در برت بسوزم
من شمع گشتم و تو پروانه، تا به زاری
در پای من بمیری، من در برت بسوزم
❈۲❈
چون ز آتشت بسوزم دیگر بشارت آرم
تا بنگرم که هستی، زان بهترت بسوزم
خاکسترت کنم من روزی در آتش خود
وز دستم ار بنالی خاکسترت بسوزم
❈۳❈
چون عودت ار بسازم، ایمن مشو، که من گر
در پردهات بسازم، در دیگرت بسوزم
تا غرق عشق گردی در بحر بینشانی
هم بادبان ببرم، هم لنگرت بسوزم
❈۴❈
وقتی که نام خود را مؤمن کنی ز طاعت
مؤمن کنی، ولیکن چون کافرت بسوزم
زان رنگ و بوی چندین چون گل مخند، کین جا
گر زانکه عود خامی بر مجمرت بسوزم
❈۵❈
گفتی: خلاص یابد، هر زر که خالص آید
من در خلاص غیرت سیم و زرت بسوزم
هان! تا چو اوحدی تو بر هر دری نگردی
ورنه چو خاک کوچه بر هر درت بسوزم
کامنت ها