اوحدی:مرا مجال نباشد که: یار او باشم مگر همین که: به دل دوستار او باشم
❈۱❈
مرا مجال نباشد که: یار او باشم
مگر همین که: به دل دوستار او باشم
اگر بهر دو جهانش بها کنم یک موی
هنوز در دو جهان شرمسار او باشم
❈۲❈
مرا به زهد و نماز و ورع چه میخوانی؟
بهل، که عاشق مسکین زار او باشم
چو خاک بر درش افتادهام بدان امید
که: او گذر کند و در گذار او باشم
❈۳❈
گمان مبر که: کنم رغبت بهشت مگر
به شرط آنکه هم اندر جوار او باشم
ز خون دیده کنارم پرست هر دم و نیست
امید آنکه دمی در کنار او باشم
❈۴❈
دیار خویش رها کردهام بدان سودا
که چون اجل برسد در دیار او باشم
کفن سیاه کنم روز مرگ، تا باری
پس از وفات همان سوکوار او باشم
❈۵❈
کجا به اوحدی امید در توانم بست؟
من شکسته که امیدوار او باشم
کامنت ها