اوحدی:سخن بگوی چو من در سخن نمیباشم که در حضور تو با خویشتن نمیباشم
❈۱❈
سخن بگوی چو من در سخن نمیباشم
که در حضور تو با خویشتن نمیباشم
چو بوی پیرهنت بشنوم ز خود بروم
چنان که گویی در پیرهن نمیباشم
❈۲❈
به وقت دیدنت ار در دعا کنم تقصیر
ز من مگیر، که آن لحظه من نمیباشم
مرا اگر چه بسی عیب هست، شکر کنم
که در وفا چو تو پیمانشکن نمیباشم
❈۳❈
دلم به شکل دهان تو زان سبب تنگست
که هیچ بیسخن آن دهن نمیباشم
من از برای تو گشتم مقیم، تا دانی
که بر گزاف درین انجمن نمیباشم
❈۴❈
به روز مردنم ار با جنازه خواهی بود
در انتظار حنوط و کفن نمیباشم
برای مصلحت ار گفتم: از تو سیر شدم
از آن مرنج، که بر یک سخن نمیباشم
❈۵❈
اگر تو قصد تن و جان اوحدی داری
بیا، که زنده بدین جان و تن نمیباشم
کامنت ها