اوحدی:پیر ریاضت ما عشق تو بود، یارا گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را
❈۱❈
پیر ریاضت ما عشق تو بود، یارا
گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را
پنهان اگر چه داری چون من هزار مونس
من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا
❈۲❈
روزی حکایت ما ناگه به گفتن آید
پوشیده چند داریم این درد بیدوا را؟
تا کی خلی درین دل پیوسته خار هجران؟
مردم ز جورت، آخر مردم، نه سنگ خارا
❈۳❈
آخر مرا ببینی در پای خویش مرده
کاول ندیده بودم پایان این بلا را
باد صبا ندارد پیش تو راه، ورنه
با نالهای خونین بفرستمی صبا را
❈۴❈
چون اوحدی بنالد، گویی که: صبر میکن
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
کامنت ها