اوحدی:بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من! با غم رویت از جهان میگذرم، دریغ من!
❈۱❈
بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من!
با غم رویت از جهان میگذرم، دریغ من!
با تو نشست دشمنم روی به روی و من چنین
دور نشسته در شما مینگرم، دریغ من!
❈۲❈
برد گمان که به شود خسته دلم به وصل تو
دیدم و روز وصل خود زارترم، دریغ من!
از در خود برانیم هر دم و من به حکم تو
میروم و نمیروی از نظرم، دریغ من!
❈۳❈
دل به تو شاد وآنگهی چشم تو در کمین جان
من ز فریب چشم تو بیخبرم، دریغ من!
تن به رخ تو زنده بود، از تو برید و مرده شد
بر تن مرده بیرخت مویه گرم، دریغ من!
❈۴❈
لعل لب تو خون من خورده چنین و آنگهی
من ز درخت قامتت بر نخورم، دریغ من!
رفت برون بسان آب از ره دیده خون دل
آتش دل برون نرفت از جگرم، دریغ من!
❈۵❈
از ستمت خلاص دل نیست، که هر کجا روم
هجر تو میرود روان بر اثرم،دریغ من!
چشم ترا چنانکه من دیدم و فتنهای او
گر ز تو جان برد کسی، من نبرم، دریغ من!
❈۶❈
نیست دریغ کاوحدی برد خطر ز دست تو
من که ز دست خویشتن در خطرم، دریغ من!
کامنت ها