اوحدی:منم آنکه گلشن عشق را چمنم، ببین گذری کن و گل و سوسن و سمنم ببین
❈۱❈
منم آنکه گلشن عشق را چمنم، ببین
گذری کن و گل و سوسن و سمنم ببین
تو و او که باشد؟ از این دویی چه کنی سخن؟
همه اوست این نه تویی، بدان، نه منم، ببین
❈۲❈
در و بام خلوت من پر است ز نقش او
به تو شرح واقعه بیش از این چه کنم؟ ببین
ز درش به روز من ار چه دور همیروم
شب تیره بر سر کوی او وطنم ببین
❈۳❈
به دیار ما چو به دوستی گذرت بود
سخنم مپرس ز دشمنان، سخنم ببین
نخورم بر غم تو باده جز بعلانیه
تو به سر من چو نمیرسی، علنم ببین
❈۴❈
چو پس از منت هوس تفرج دل کند
بر خاک من رو و بازکن کفنم، ببین
ز خدای و نفس خود، ار چنان که تو واقفی
نفس خدای ز جانب یمنم ببین
❈۵❈
مکن، اوحدی، طلبم، که غایبم از زمین
بهل این زمین و برون از این زمنم ببین
کامنت ها