اوحدی:ترک عجمی کاکل ترکانه برانداخت از خانه برون آمد و صد خانه برانداخت
❈۱❈
ترک عجمی کاکل ترکانه برانداخت
از خانه برون آمد و صد خانه برانداخت
در حلق دل شیفته شد حلقه به شوخی
هر موی که زلفش ز سرشانه برانداخت
❈۲❈
آه از جگر صورت دیوار برآمد
چون عکس رخ خویش به کاشانه برانداخت
شوق لب چون جام عقیقش ز لطافت
خون از دهن ساغر و پیمانه برانداخت
❈۳❈
فریاد! که چشمم ز فراق لب لعلش
مانندهٔ دریا در و دردانه برانداخت
دردا! که: فراق رخ آن ترک پریوش
بنیاد من عاشق دیوانه بر انداخت
❈۴❈
گر یاد کند زاوحدی آن ماه عجب نیست
خورشید بسی سایه به ویرانه برانداخت
کامنت ها