اوحدی:ای نور چشم من ز رخ لالهرنگ تو سوگند سخت من به دل همچو سنگ تو
❈۱❈
ای نور چشم من ز رخ لالهرنگ تو
سوگند سخت من به دل همچو سنگ تو
در دهر سوکوار نباشد به حال من
در شهر غمگسار نباشد بینگ تو
❈۲❈
پیش رخت ز شرم بریزند رنگها
صورتگران چین چو ببینند رنگ تو
بر زان دل چو سنگ و بر همچو سیم خام
آنکس خورد، که سیم بریزد به سنگ تو
❈۳❈
مپسند کشتن من مسکین، که بعد ازین
مانند من شکار نیفتد به چنگ تو
اکنون سپر چه سود؟ که بر دل گذار کرد
پیکان تیر غمزهٔ همچون خدنگ تو
❈۴❈
میدان فراخ یافتهای، اوحدی،ولی
در وصل او عجب که رسد دست تنگ تو!
کامنت ها