اوحدی:گل در قرق عرق کند از شرم روی تو صافی به کوچها دود از جستجوی تو
❈۱❈
گل در قرق عرق کند از شرم روی تو
صافی به کوچها دود از جستجوی تو
در شانه دید موی تو صافی و زان زمان
برسینه سنگ میزند از شوق موی تو
❈۲❈
بر پای سرو و بید نهد روی هر نفس
صافی ز حسرت و هوس قد و روی تو
مشکین کند کنار و لبش هر به مدتی
آن باد مشک بیز که اید ز سوی تو
❈۳❈
صافی به جای آب روانها کند نثار
بر دست آنکه آب زند خاک کوی تو
دستش به جان نمیرسد، ار نی به جای آب
میکرد جان خویشتن اندر گلوی تو
❈۴❈
روزی بنه به خوردن میپای در قرق
تا ما به سر کشیم چو صافی کدوی تو
کی کردمی من از لب صافی حدیث؟ اگر
وقتی برو دهان ننهادی سبوی تو
❈۵❈
تو در مراغه فارغ و صوفی به نوبهار
در خاک و خون مراغهزنان ز آرزوی تو
بر ما تو بسته در چو قرق سال و ماه و ما
سر در جهان نهاده چو صافی به بوی تو
❈۶❈
صافی ز سنگ تفرقه فریاد میکند
مانند اوحدی، که بنالد ز خوی تو
کامنت ها