اوحدی:عمر که بیاو گذشت، ذوق ندیدیم ازو دل بر شادی نخورد، تا ببریدیم ازو
❈۱❈
عمر که بیاو گذشت، ذوق ندیدیم ازو
دل بر شادی نخورد، تا ببریدیم ازو
دست تمنای ما شاخ امیدی نشاند
لیک به هنگام کار میوه نچیدیم ازو
❈۲❈
چند جفا گفت و زو دل نگرفتیم باز
چند ستم کرد و رو در نکشیدیم ازو
گر چه ستمگار بود خاطر ازو برنگشت
ور چه جفا پیشه داشت ما نرمیدیم ازو
❈۳❈
از پی چندین طلب دل چو ز باغ رخش
سیب گزیدن نیافت، دست گزیدیم ازو
زو دل ما بعد ازین عشوه نخواهد خرید
کاتش ما برفروخت هر چه خریدیم ازو
❈۴❈
گر زتو پرسند: کیست عاشق دیوانه؟ گو
ما، که نشان وفا میطلبیدیم ازو
باز شنیدیم: کو آتش ما میکشد
رو، که به جز باد نیست هر چه شنیدیم ازو
❈۵❈
بر سر خوان لبش، پیش حسودان ما
آن همه حلوا چه سود؟ چون نچشیدیم ازو
چون به در دل رسی،رنگ رخ اوحدی
خود بتو گوید که: ما در چه رسیدیم ازو؟
کامنت ها