اوحدی:ای داده روی خوب تو از حسن داد دیده ایزد ز آفرین فراوانت آفریده
❈۱❈
ای داده روی خوب تو از حسن داد دیده
ایزد ز آفرین فراوانت آفریده
چون ذره در هوای تو خورشید آسمانی
بسیار در فراز و نشیب جهان دویده
❈۲❈
گل در میان باغ به دست نسیم صد پی
از یاد چهرهٔ تو به خود جامه بر دریده
بیرنگ و سرمه خم ابروی عنبرینت
صد باره چهرهٔ نقاش چین بریده
❈۳❈
بالای چو بید و رخ چو یاسمینت
خار خلاف در جگر سرو و گل خلیده
بر عارضت نشان عرق در بهار گویی
از شبنمت قطره به گلبرگ چکیده
❈۴❈
ترکان چشم شوخ ترا ساحران غمزه
در طاق ابروان تو سرمست خوابنیده
از گلبن رخ تو دل حیران گشتهٔ من
صد نوک خار خورده، یک برگ گل نچیده
❈۵❈
پیش نگار بسته سرانگشت بر خضابت
مرد نگارگر انگشتها گزیده
دندان عاشقان به زنخدان سادهٔ تو
ای کاج! میرسید، که سیبست بس رسیده
❈۶❈
دانی که: چند محنت و رنج و بلا کشیدم؟
زان چشم شوخ ساحر ترکانه کشیده
حال دلی که گفتن آن ناگزیر باشد
من گفته بارها و تو یک بار ناشنیده
❈۷❈
بر بندگان خویش نگاهی بکن به رحمت
ای اوحدیت بنده و آن بنده زر خریده
کامنت ها